دیشب آقای جی حالش خیلی خراب بود از ایران باهاش تماس گرفته بودند …نمی دونم اگه بدونه من اینجا ازش چیزی نوشتم دلخور میشه یا نه ولی چه کنیم ما می نویسیم :)
پدر آقای جی آدم ترسناکیه همونی که اون همه برا من دردسر درست کرد که نذاشت من و جی عروسی کنیم و ما تصمیم گرفتیم که این کار و غیر علنی بکنیم و به هیچکی چیزی نگیم.قرارمون این شد که جی زیاد با خانواده اش در ارتباط نباشه ولی از اونجایی که آقای جی همیشه قلب مهربونی داشته نمی تونه بی تفاوت باشه در نتیجه با بعضی از اعضای خانواده اش در ارتباطه و دیروز تماس گرفتند که باباهه زده نوه اش رو لت و پار کرده به خاطر هیچ و پوچ و بعدم تماس گرفته با پلیس که بیان ببرنش البته ناگفته نماند پسره روان گردان مصرف کرده بوده و زده بوده همه وسایل خونه رو شکسته بوده و بعدش این رفته مثلا کار رو درست کنه زده اونا ناکار کرده .البته چیزی که من میگم از عمق فاجعه نیست فقط لایه های سطحی اونه .بابای آقای  جی از اون آدم فروشای سابقه همونایی که اول انقلاب ملت ازشون وحشت داشتند و حالا هم یه جورایی خطرناکه وقتی اولین بار دیدمش تو چشاش قصاوت بود فقط و من جا زده بودم وقتی فهمید که منو آقای جی با هم بودیم و اونا رو دور زدیم و چیزی بهش نگفتیم خیلی سوخته بود و برا همین به آقای جی گفته بود این دختره به درد تو نمیخوره دقیقا همین موقع ها بود پارسال یادم نمیره چه شبایی رو صب کرده بودم…
آقای جی هم که تو زده بود و همش یه جورایی از روبرو شدن با من طفره میرفت هی با هم بحثمون میشد البته تلفنی ولی دیدنم رو برا خودش قدغن کرده بود و من هی وزن کم میکردم و به قول شاعر رنگ به رخسارم نمونده بود همون موقع ها بود که خرداد از راه اومد .آقای جی و من دیگه حتی ارتباط تلفنی هم نداشتیم یعنی اون نداشت حوصله منو انگاری حرف باباش باورش شده بود که من مشکل دارم ،اون موقع بهم نگفته بود مشکلم چیه بعد ها گفت و گاهی این سیخونک میشه توی همه احساساتی که الانه داریم.
بگذریم کارم اینقده خراب شد که دست به دامن فالگیر شدم دیگه امیدی نداشتم انگار بریده بودم که نه، وا مانده بودم در راهی که نه راه پیش بد و نه پس .هیچوقت حرفای فالگیره یادم نمیره هیچوقت ندیده بودم ولی انگار همه چیز را می دانست در مورد خودم و خانواده ام ولی از آقای جی هیچی نمیگفت و من فقط اط اون می خواستم بشنوم و بهم گفت چرا گیر دادی به این یکی دهنم وا موند گفت ولش کن بره بابا ده تا بهتر از این برات میاد که رد میکنی .گفتم منظورت چیه …گفت به همینی که گیر دادی این خیلی مشکل داره اینقده مشکلات داره که مثل دیواره جلوش واستاده نمی تونم هیچی ببینم ازش ولی ولش کن بره .گفت دوباره نیت کن و من دوباره گفتم من و آقای جی و اون دوباره گفت دختر جان کارتون سخته راه سختی رو داری انتخاب میکنی و من باور کردم حرفاشو و به خودم گفتم ولش میکنم .دقیقان زمانی که تصصمیم گرفتم ولش کنم دوباره اومد تو زندگیم همون روزی که دیگه فراموش کرده بودمش بهم اس.ام.اس داد و گفت حالم این چن وقته خراب بود توچطوری و من هر کاری کردم نشد جواب بدم نمی دونتسم چه مرگشه که فردا کاشف بر آمدیم که چون شب انتخابات بوده قطع کرده بودند سیستم پیامک را و همین کارشان دلیل این شد که من و آقای جی بهم تلفن کنیم و قرار شد بیاید آپارتمان من بعد از انتخابات…..
بگذریم می خواستم بگم حال آقای جی از شنیدن این خبرا خرابه زدم به صحرای کربلا …انگاری یه خاطراتی براش جون گرفته که فراموش کرده بوده یا قصد داشته فراموش کنه .دیشب نیم ساعتم نخوابیده بود صب هم دیر رفت سر کار الانم تماس گرفته که زود برمیگرده و من فقط نگران خودشم نمی دونم چه کاری ازم بر میاد دیشب برا اینکه حواسشو پرت کنم نشستم باهاش تخته نرد بازی کردم و برخلاف همیشه ازش بردم و خوب معلومه چرا من بردم هوش و حواسش ایران بود.بعدشم رفتیم یه بازی ورق که خودش یادم داده «شلیم»و توی این بازی خیلی خوبه دوستاش میگن کسی آقای جی رو نبرده و من دیشب بیشتر از پنج بار بردمش و می دونستم بازی نمیکنه و فقط داره سعی میکنه فکر نکنه به موضوع !امیدوارم همه چی زودتربهتر بشه

بیان دیدگاه