بایگانی ماهانه: ژوئیه 2013

تنها ماندم تنها با دل بر جا ماندم ها ها ها اییییییییییییییییییییییی

استاندارد

من هر کاری میکنم این وبلاگم بیاد توی اینجین سرچ گوگل که چار تا خواننده بهم بزنم نمی آید واقعان دردناکه که آدم بنویسه و هیچکی نگاش نکنه! اگه قرار بود که کسی نبینه که ور میداشتم توی دفتر خاطرات قفل دار می نوشتم بعدشم میذاشتمش توی بالشم که کسی نبینه واااله.

تلخونی هم که نمی نویسه و منم که فیس بوک را بخشیدم به فیس بوکی ها و حالا بی خبرم ازش بابا حداقل تو یه خبری از خودت بده،جی همیشه یه جوک بی مزه ای داره وقتایی که من تلفنش رو جواب نمیدم پیغام میذاره که ما که تلفن نداریم حداقل شوما که داری یه زنگی بزن. خیلی لوسه ولی من از همین جا به تلخونی میگم بابا یه کامنتی بذار بدونم چیکاره ای خوب .

هوا چن روزه که خوبه اینقد  خوب که میشه رفت توی پارک روی چمن ها دراز کشید و نگران خیس شدن شلوارک نبود. آره اصلا اگه یکی پارسال به من میگفت یه وقتی می آد که اینجا سایه رو به آفتاب ترجیح بدی من میگفتم برو بابا دلت خوشه کو آفتاب! ولی دیروز من و جی با هم رفتیم پیک نیک و بعدش که دو ساعتی توی پارک بودیم رفتیم از فروشگاه بستنی قیفی شکلاتی خریدیم و نفری دو تا خوردیم، به حق کارای نکرده، و بعدش زیراندارمون رو انداختیم توی کوله و خوش خوشان آمدیم خانه.

تازه سه شب پیش بود که با جی ساعت ده شب رفتیم دوره رودخونه رو دوویدیم و برگشتیم وچه حالی بود، شب و سکوت و ما . حالا هی ما ها خدا خدا میکنیم که هوا تا آخر آگوست همین جوری بمونه ولی هیچکی نمی تونه مطمئن باشه. یهو می بینی فردا از خواب بیدار شدیم هوا بارونی و طوفانیه و واله!

 

حقوق بشر !!!!

استاندارد

امروز که نه، چند روزه هی می خوام بردارم یه نامه به این دست اندر کاران جامعه حقوق بشر بنویسم ولی خوب گفتم خوبیت نداره باهاشون تندی کنم یه ذره حالا ندید بگیرم شاید اوضاع عوض بشه ولی خب نشده. نتیجه اینجا می نویسم نامه رو.

یاهو میری گوگل میری هی راه به ره در مورد نقض حقوق بشر در میدل ایست نوشته اد. بی بی سی که دیگه اوووه کاری به جز ذکر نقض حقوق بشر در کشورهای جهان سوم نداره راه به راه میگه چنتا تجاوز شده به چن نفر چنتا بمب ترکیده تو چنتا شهر هی میگن از همه چی از همه جا الا خوده خودشون.

یعنی الان چن وقته، در اصل از زمانی که این اسنودن راه افتاد جار زد آی مردم دنیا چه نشسته اید که اینا دارن اطلاعات شما را جمع آوری میکنن و اینا ، هی خون خون منو می خوره که آخه چرا ؟ نه اینکه ما چیزی داریم بخوایم از بقیه پنهون کنیم هااا ولی زور داره یکی هر چی ما داشتیم و نداشتیم از عکس و پیغام و فیلم این جور چیزها واسه خودش ذخیره کنه که اگه یه وقتی تقی به توقی خورد ما به جایی رسیدیم که خواستیم یه کاری کنیم همون رو علیه ما استفاده کنه. این البته یکی از دلایلش بود دومی اینکه این همه جنگ که راه انداختن توی افغانستان و عراق و لیبی و مصر و سوریه نقض حقوق بشر نبوده باشه ما هم چشم می بندیم و میگیم نبوده اما اینکه این بچه اسنودن الان آواره است و شما زور به زور میخوای برش گردونی امریکا که حالا نه با بطری نوشابه به روش های دیگه که مخصوص خودتون و هنوز به همتاهای خودتون یاد ندادین ازش اعتراف بگیرین که یحتمل جاسوس القاعده ای، ایرانی، روسیه ای بوده، قابل چشم پوشی نیست مگه توی همون حقوق بشری که خودتون نوشتین هر انسانی ( حتی از نوع امریکایی اش( که جونش در خطر باشه یا احساس عدم امنیت کنه می تونه از هر کشوری تقاضای پناهندگی کنه. مگه خوده شما ها بارها و بارها به انسانهای بی پناهی که توسط کشورهای خودشون تحت پیگرد بودند پناهندگی ندادید حالا چرا باید برای یه انسان دیگه اسثنا قایل بشید؟ چرا بی بی سی و سی ان ان و هزارتا رسانه خبری دیگه از حامیان اسنودن خبری پخش نمیکنن؟ و فقط مرتب از این میگن که بیچاره  عین خر گیر کرده توی گل و توی ترانزیت روسیه گیر افتاده و راه پیش و پسیش براش نمونده ؟

یه مورد دیگه اینکه آقا جان شوما خودت از همه بدتری بعد می خوای الگو حقوق بشری بدی شوما هم که شدین اون مردک که می خواست الگوی مدیریت ارایه کنه به دنیا !  ای بابا آدم دیکه به هیچکی نمی تونه اعتماد کنه واله!

نوشتیم که یادگار بماند درد دل های این روزهایمان.

دیروز با جی رفتیم خونه یکی از دوستامون اینقده قشنگ بود گفتم جی بیا بریم یه خونه تو دهات بخریم مرغ و گاو و گوسفندم می خریم دیگه سر کارم نمیریم….جی هم گفت باشه حالا پول ها تو جم کن جیگر تا ببینیم :))))

May our wishes come true.

استاندارد

همین دو روزه پیش دوباره یکی دیگه از آرزوهای من به واقعیت پیوست. توی این سه سالی که از ایران اومدم بیرون و اینجا ساکن شدم هوای اینجا همش خراب بوده یعنی هیچوقت اینقده گرم نبوده که شب بشه برم توی باغچه خونه مون بدونه اینکه یه پتویی چیزی به خودم بپیچم. اما دو روز پیش هوا به صورت غیرمنتظره ای گرم شد و من  در حالی که تاپ و شلوارکم رو تنم کردم از خونه رفتم بیرون بدون اینکه به عواقبش فک کنم یعنی با خودم هیچ لباس گرمی نبردم و شب هنگام (ساعت نه شب) هرچند که به شب نمی خوره هوا هنوز روشنه و خورشید توی آسمونه از محل کارم پیاده اومدم و آقای جی وسط راه به من پیوست و دوتایی با هم رفتیم میل آن د اکس و با هم نوشیدنی زدیم و بعد راه افتادیم پیاده اومدیم خونه در حالی که به آهنگ مورد علاقه مون گوش میدادیم و بلند بلند میخوندیمش یعنی درست بشمرم سه تا آرزو با هم توی یه روز . اول اینکه بدون لباس گرم برم بیرون توی شب. دوم نوشیدن بی دردسر با معشوق و سوم هم خوندن توی شب توی کوچه باغ ها بدون مزاحمت از سوی کسی.

آره خوبه چنتا آرزوی کوچولوی آدم برآورده بشه و دله آدم خوش بشه.

نمی دونم این خبر را دادم یا نه ولی بازم بگم : بالاخره گواهی نامه رانندگیم رو گرفتم هورااااااا. . در حال حاضر سیتیزن اینجا شدم و سوم دارم برای دانشگاه آماده میشم ! آره  همه با هم اتفاق افتاده اگه بتونم برم دانشگاه یکی دیگه از آرزوهام به وقوع می پیونده .

 

 

In the middle of nowhere

استاندارد

چن روزی رفتیم کرنوول(یه استانی بغله استانه  ما) بعد اینجا یه جایی داره به اسم لندز اند(ته دنیا)نگو قدیما اینا فک میکردن که ته دنیا اینجاست و دیگه همه چی به این ته ختم میشه ولی خدایی هم ته دنیا بود از بس که تا چشم کار میکرد آب بود و بعد یهو آسمون ودریا یکی میشدند و ابرها  و مه قاطی میشد و یه چیز خاصی می ساخت که خوده منم فک کردم اونجا ته دنیاست .

کرنوولیها خودشون رو انگلیسی نمیدون حتی وقتی رومی ها اینجا رو گرفتن به خودشون زحمت ندادن برن اون بالا و کرنوول رو هم بگیرن رو هم همین حساب اونا زبون و خط سوای خودشون دارن ولی خب این بی پدر مادرهای انگلیسی همه شبیه جزیزه رو مجبور کردن به زبون اقلیت خودشون حرف بزنن (هرچند که اینا همه دنیا رو مجبور کردن به زبون اینا حرف بزنن واله) بگذریم دریای اونجا رو بیشتر دوس داشتم از بس که آبی رویایی بود دریای اینور حتی وقتی آفتاب تیغه بازم زور بزنه یه نموره از خاکستری در بیاد بشه سفید ولی آبی فیروزه ای نمیشه!

کجدیدن با جی هی میخوریم به بن بست هی می خوام حرف بزنم همه حرفا از شب تا صب از صب تا شب برا خودم میگم ولی وقتی جی رو می بینم لال میشم. حرف که میزنم جی دلخور میشه حرف که نمیزنم خودم می ترکم از تنهایی.

از فیسبوک خراب شده هم آمدم بیرون و حالا هی به خودم میگام از پپر چه جوری خبر بگیرم از بچه ها از اینور از اونور ولی همه حسن هایش پنج تا هم نیشه در حالی که عیبش از هزار گذشته بود. آخ آخ آی زور داره هر بار که می خوای بیایی بیرون ازت میپرسه چرا؟ اینبار من زدم دلیلم شخصیه ولی در اصل می خواستم بنویسم «یو مادر فاکر» ولی خب جی نذاشت بنویسم:)

بگذریم بازم ازت خودتون بگین برام در چه حالین همه چی عالیه ؟