بایگانی ماهانه: جون 2011

به سلامتی زندگی که بالا داره و پایین !

استاندارد

دیشب باد اومده بود اینجا از دوستای جی با هم سیگاری زدن ! اولین بارش نیس توی اسپانیا هم چن باری با اینما زده بود ولی اینجوری نشده بود دیشب به جورایی زیاده روی کرده بود یا شایدم اصله جنس بود یه جورایی !

من هیچوقت تمایلی برای امتحان نداشتم و البته محدودیتی هم نداشتم برای استفاده در نتیجه تا الانه که دارم می نویسم وسوسه نشدم براش ! حالا فردا رو آدم خبر نداره که بره پاپ باهاشون و تو رو وسوسه کنن برای امتحان کردن ! جی دیشب کلی توی فضا بود و احتمالا امروز یادش نیست چیا گفته !خسته بود یا نئسئه گی ساهت 10 رفت خوابید و منم باهاش رفتم مثه همیشه بغلم کرده بود و بعد یهووو گفت ببخشید که من این کارو کردم و من خندیدم و گفتم خل شدی مگه ؟؟؟ گفت نه من  می دونم تو خوشت نمی آید و من دستشو محکمتر کردم دوره بدنم توی تاریک روشن اتاق تو چشاش زل زدم و گفتم برا یه شب خوشی بوده بی خیال بیب و سرشو توی گودی شونه ام فشار داد و گفت تنکس فور آندرستندینگ ….عادت داره وقتی سرخوشه همه چی رو انگلیسی بگه !

میگه پرامیس ، ایتز لاست تایم و من می خندم که تا فردا صب کن بعد قول بده بیب و نیمه بیدار میگه اوکی بیب …و بعد حس میکنم گرمی لباشو و نمناکیشون رو روی پوست گردنم ….

میگم یادم باشه که بنویسم که یادم باشه وقتایی که جی غر میزنه و من ناراحتم و بد اخلاقم یا اصلا قهریم یه وقتایی هست که آدم با هیچی توی دنیا عوض نمیکنه یه جریان گرمایی هست که وقتی شروع میشه توی سردترین روزا هم گرمت میکنه !

گاهی آدم یادش میرود زود همه چیز را ،وقتایی که سختی کشیده برای داشتن کسی که دوستش دارد و و هی بی مهری میکند با خودش با دلش و هی به خودش میگه اصلا دوسش ندارم اصلا نمی خوامش…..

امااینا واقعی نیست خوده دلت می دونه وقتایی که دردستایی هستی که می دونی عاشقه تو هستن همه چی از یادت میره و من میگم گاهی خوبه همه هوشیاریت رو از دست بدی مثه وقتی که مست میکنی یا وقتی سیگاری اثر میکنه در تو و بعد میشوی همون بچه آروم و عاشقی که من می پرستمش و دنیایم را برایش می دهم برای آغوش گرمش و برای دستاش که تا صب دور کمرم باشه حتی اگه اون جهتی که بخوابم جهت همیشگی من نباشه و صب با بدن درد از خواب بیدار بشم هم مهم نیست همین که صب در دستای تو بیدار میشم خوشحالم ….یادم باشد دستای تو جایی که من آروووم میشم به شرط اینکه کمتر غر بزنی :  ))))

زندگی بالا و پایین زیاد داره میگن پایینش بیشتره ولی به سلامتی همون لحظه هایی که شیرینه شیرینه و ذوب میشی درش ….

به سلامتی لحظه هایی که به تلخ و شیرین مثه قهوه صبحونه با شکلات !

به سلامتی تمامی لحظه هایی که انگشتات رو به من قرض میدی و خودت رو با من همراه میکنی ….

تلخونی می بینی فقط چن ماه نیست بیشتر ولی خوب ماه های اول بیشتره : ))))))))))))))))))

من نمی دونم کسی اینجا رو می خونه یا نه ولی خوب اگه می خونی چرا هیچی نمیگی آدم دق مرگ میگیره وقتی می بینه هیچی نمی خوندش من یه آدم معتاد به کامنتم : ((((((((

دوست قدیمی من ….!

استاندارد

فقط یه جمله تو رو پرت میکنه به چن سال پیش وقتی که اولین بار خوانده ای شاید و شایدم وقتی اولین بار درک کردی و حالا فک میکنی آن اولین بار بوده که خوانده ای خیلی فرق نمیکنه …..مهم اینه که انروزی رو به یاد داری که فهمیدی ….اولین بار که خواندمش یا شاید بهتر باشه بگم فهمیدمش داستانی رو تعریف میکرد به اسم لیلوا …. سال 85 بوده انگاری و من تازه می خواستم بخوانمش یا شاید هم بفهمم چی می نویسه اون وقتا …کامنت ها را نگا کنی خاطره است که جون میگیره و رژه میره توی مغزت !

آره این بود http://shengmen.persianblog.ir/post/179/    کلمه ای می بردت به جایی از گذشته که دوس میداری….

 

برگشتمممممممممممممممممم !

استاندارد

خوب ما یه دو روزی میشه برگشتیم ولی خوب وقت نداشتم بیام بنویسم الانه وقت دارم !

خوب ما دوتایی آشتی شدیم قبله رفتنی و بعدش چمدونا رو من بستم و سوار هواپیما شدیم بدوبدو رفتیم اسپانیا .خیلی با حال بود اینجا داشت بارون میومد وقتی ما رفتیم و رسیدیم اسپانیا هوا گرم بوددددددددددددددددددددددددد در حد شیراز و اونورهااا!

 من و جی هیچ کدوم اسپانیولی بلت نیستیم واونا هم انگلیسی نمی دونستن در نتیجه مجبور شدیم با ایما و اشاره غذا سفارش بدیم :  ))))))))))))) !!!!!

رفتیم مالاگا از اونجا با اتوبوس رفتیم گرانادا پیش دوستامون .این اسپانیایی ها کلی با حال هستن یعنی همیشه خوشن با اینکه وضع مالیشون خیلی روبراه نیست ، کار نیست و کلا وضع بدیه اونجا ! گرانادا به اسپانیایی یعنی انار، اینجا آخرین شهریه که کاتولیک ها بهش وارد شدن و مسلموناشو یا بیرون کردن یا به زور مسیحی کردن ! و هر جا میری جلوت یه کلیسا سبز میشه ، اما در نهایت می تونی معماری خاورمیانه ای رو درونش ببینی خوب عرب ها سالیان سال اونجا بودن ( ساختومنا تو رو یاده ایران می اندازه و تمامی طاق ها شبیه طاق نمای ایرانیه بعد از اسلامه و بچه ها میگفتن کار ایرانی هاست که با اعراب اومدن اینجا !) خلاصه گرانادا بی شباهت به شیراز نبود مخصوصا درختهای انگور و انارش !

اسپانیا میوه و سبزی خیلی ارزون تر از جزیره بود و من خودمو خفه کردم با لیلاس و گوجه و البته زیتون !

یکشمبه اونجا دموستریشن بود و ما هم به عنوان تورویست رفتیم و شرکت کردیم از اولش با حال بود …دولت اسپانیا محافظه کاره و همه چی رو داره ممنوع میکنه و جدیدترینش این بود که نوازنده های خیابونی نمی تونن توی خیابون بزنن ! و اینا هم با موسیقی اومده بودن توی خیابون .کلی با حال بود، مردم با خوشحالی شعار میدادن و می رفصیدن و سوت می زدن و … این وسط مسط ها پلیس هم نبود ! من گلی فیلم گرفتم که بذارم فیس بوک ولی نتونستم نمی دونم چرا !

فرداش ما رفتیم ساحل دریا یه جایی به اسم لو پقان که خیلی توپ بود…! با بکینی و کلاه و عینک خلاثه توریست شده بودیم هااااا: )))))))))))))))

بعدشم از ترس آفتاب سوختگی اینقده به خودم ضد آفتاب زدم که رنگ پوستم تکون نخورد از بس جی میگفت مراقب باش نسوزه پوستت !!! از ترس اون سوزش احتمالی بعد از سان بث ، الانه هنوووو سفیدیم انگار نه انگار ما تعطیلات بودیم !

در نهایت خوب بود تا برگشتیم اینجا …شب اولی که رسیدیم اینقده سرد بود که من گریه کردم و با جوراب و لباس گرم رفتم توی تخت !!!!

ولی خوب بد عادت شده بودیم اسپانیا الانه دوباره برگشتیم به روال عادی :دی

بریم شام بپزیم که الانه صدای شکممون در می آید !

در راه اسپانیا با چشای بابا قوری :)

استاندارد

تمام مدت با خودم حرف میزنم که بیام اینجا بنویسمش بعد که می آیم اینجا همش یادم رفته !

جی با من قهر کرده این دم رفتی، نمی دونم چش شد یهو دیشب تنهایی نشست ویسکی خورد بعدشم منو کم محل کرد ولی من پرو ترم از این حرفا برا همین تمام دیشب بغلش کرده بودم توی تخت :-) و امروزم که ازش پرسیدم چشه گفت هر چیشم باشه اهمیتی نداره !!!! از این رفتارش لجم میگیره چون حدوسط نداره یا خوبه خوبه یا بد بد !

  شووور سیسی همیشه یه داستانی رو تعریف میکنه از بچگیش اینجوری که :( یه بار خونه یکی از فامیلهای خانوم برادرش بوده و داشتن شو اون سال رو نگا میکردن که معین میاد بخونه و این واسه اینکه خودی نشون بده تو جم میگه نه اینکه یارو قیجه (چشاش چپه) عینک می ذاره و هی برادرش بهش سلقمه میزده که نگو و اینم چون فک میکرده با مزه است هی تکرار میکرده و بعد داداشه یه لگد میزنه بهش که بابا صاب خونه چشاش چپه !!!! ) بگذریم چن روز پیش چنتا از عکسای ایرانو گداشتم توی فیس بوک اونایی که تهران گرفته بودم رو میگم هر کدوم از آدمای عکس ها اومدن و یه حرفی زدن که بابا این من خوب نشدم اینو بردار تو رو خدا ولی خوب از اونجایی که من هیچوقت خوب نمی افتم توی هیچ عکسی(ایراد از منه نه از دوربین ها یا عکاس ) پرویی به خرج داده و برشون نداشتم !

همیشه فک میکردم چرا من خواستگار نداشتم و طی همین عکسا فهمیدم چون چشام بابا قوریه (خوب تا به تا ،اینو می دونستم ولی فک میکردم طبیعی باشه یعنی فک میکردم خوب حالا یکیش یه ذره درشت تره به جایی برنمیخوره ولی فک نمیکردم بابا قوری به چشای من میگن) آره خلاصه من فهمیدم این همه سال به چشام افتخار میکردم و فک میکردم تنها عضو زیبای بنده هستن اینم معیوب از آب دراومدن و حالا تقریبا من هیچیم خوگل نیست …من فک کنم وقتی خدا داشته منو می ساخته یا حالا نه اون سلول های گور به گوری داشتن تقسیم مییشدن یه جای کار ایراد برداشته مثلا اگه کار دست خدا بوده یحتمل سرش گرم باده بوده هی برداشته یه طرف منو بیش از اندازه چلونده و اگه دسته سلولا بوده یحتمل چنتشون علیه بقیه قیام کردن و زدن اونا رو ناکار کردن سر همین یه طرف کار لنگ برداشته !!!

:))))

راستی ما یعنی من و جی داریم میریم اسپانیا فردا ….من هنو هیچی رو چم نکردم و نگرانی هم ندارم چون هر چی من جم کنم جی ازش کم میکنه یا میگه این به درد اونجا نمیخوره ! در هر حال من خودمو می زنم به قهر که خودش همه چی رو ببنده که اگه چیزی جا موند جایی برای غر زدن نمونه ;)

شور زندگی ببین چطور من پشت سر نهادمت آی با توام !

استاندارد

گاهی اوقات مثه الان حس میکنم همه شور و شوق من تمام شده انگاری هیچی منتظرم نباشه …یه وقتی بود حس میکردم از بس شورو شوق داشتم برای بودن با جی کلافه اش کرده بودم، اینقده که میگفت خسته ام کردی آنی! ولی الان چن وقته جایمان عوض شده این منم که حسی ندارم انگار مرده باشم از درون بی اونکه بدونم . احساس شادی نمیکنم نمی دونم چرا؟! شاید از بس همه چی یکنواخت شده، از بس نگران همه چی بودم، از بس دل نگران که اون یکی قضیه رو نشه ،اینکه کسی نفهمه. از بس دروغ گفتم به همه پشت سرهم ، از بس خیال بافی کردم درباره آینده …. اینکه دارم میرم اسپانیا هم منو سر ذوق نیاورده! برا اینکه همش مجبورم نگران هزینه هامون باشه به جی میگم «به نظرش بهتر نبود یه وقت دیگه می رفتیم که یه کمی نگرانی هامون درمورد هزینه هامون کمتر بود !!!» میگه» خسته است و نیاز داره یه سفری بره» وقتی آدم نتونه توی مسافرت خرید کنه یا هر چی دلش خواست بدون نگرانی به بودجه ماهیانه اش بخره، خوب یه جورایی خوش نمیگذره. نمی دونم شایدم من زیادی مته به خشخاش میذارم .دلیلش اینه که هیچ کار لعنتی پیدا نکردم و این به من خیلی فشار میاره. زبانم هم به اندازه ای که بخوام کار کنم خوب هست، ولی نمی دونم چرا این همه بدشانسی میارم . رفته بودم مصاحبه برا کار توی ساب وی و ازم خواستن یه روز براشون کار کنم. توی شلوغ ترین ساعت کاریشون کار کردم و هیچ اشتباهی هم نداشتم .ولی بعدش بهم تلفن کردند که من بدردشون نخوردم …جی گوشی رو گرفت صحبت کرد و پرسید چرا و اونا گفتن برا اینکه خیلی شاد و شنگول نبودم و یه همه چی چیزایی … من نمی تونم روز اول کاریم به زنم توی سر و کله بقیه. تمام مدت هم که لبخند زدم و کاری به کار کسی نداشتم . این شخصیت منه بعد همه یه کمی استرس دارند روز اول ! بگذریم همه گفتن اهمیت ندم ولی نشد کلی روحیه ام بعد از اون قضیه خراب شد و حوصله هیچ کاری ندارم و همش دمباله یه بهونه ام که بزنم زیر گریه ! و الان تقریبا حوصله جی رو سر بردم ولی خوب همش تلاش میکنه بهم گیر نده زیادی چون فهمیده خیلی این روزا نمیشه روی صبر و حوصله من حساب کرد!

بیا ره توشه برداریم قدم در راه بگذاریم کدامین راه ….راه بی برگشت !

استاندارد

تا همین چند وقت پیش هی به همه می گفتم بابا اینا قصه است این جریان کشتن و دربه در کردن خانواده ای در سرزمینی به نام کربلا ولی خوب از اونجایی که  ج.ا. خوب وظیفه داره همه چی رو عملی به ماها بفهمونه در خبرها آمد که  دختری در زیر تابوت پدرش به صورت کاملا اتفاقی دچار سکته قلبی شد !!!!!!! حالا آدم کم کم باورش میشد و دست از لامذهب بودن برمیدارد و مثل بچه آدم مسلمان میشود و اقتدا می کند به ج.ا !!!! خوب در روایت ها آمده بود که مرد جوان بیمار را در غل و زنجیر کرده بودند و در گرما مجبور به پیاده روی طولانی و حالا در خبرها آمده است دانشچوی محروم از تحصیل تبعیدی در اهواز می نالد از آنحایی که مرز میان انسان بودن و حیوان شدن است !!!! خوب آدم باز هم باورش میشود  که همه واقعیت بوده البته اینها نتیجه کار و تلاش مسئولین محترم مملکت است که من به این نتیجه رسیدم وگرنه من همیشه خیالم این بود که یزید که شخصیت خیالی است ولی خوب از دو روز قبل فهمیدم نه این داستان واقعی تمامی کشورهای اسلامی است !!!!!!!

 

دیشب بعد مدتها می خواستم با برادر کوچیکه بحرفم که یهووو بی خوا اینترنتشون قطع شد ! این هم مملکتی که آزادیش فراتر از حد مطلق است !

آدم آزادی معمولی مثه اینها داشته باشد بیتر از آزادی فراتر از مطلقه به خدا راست میگم خوب اینجا آزادی محدوده ولی خوب می تونی نقس بکشی انتقاد کنی از خودت از پارنتنرت از پلیس از دولت از خدا هم میشه انتقاد کرد ولی خوب نمیشه بگی بهایی ها لامدهب هستن یا بودایی ها کافرن یا قلانی چون یهودیه آدم کثیفیه ….آره خوب مثله اونجا نیست بتونی بکشی توی گوشه زنی که روسریش یه کمی عقب رفته یا بزنی زنه خودت رو آش و لاش کنی و به هیچ کجات هم نباشه !!! اینجا اگه این کارا رو بکنی با قانون طرفی که شوخی بردار هم نیست می دونی از این لحاظ خیلی محدودی !!! آره داشتم میگفتم کاش آزادی ایران هم مثه اینجا محدود بشه که یه عده قلدر چماق به دست نیان بشن فیلم ساز مملکت ، که نماینده مجلس و وزیرش دزد و کلاش دیروز نباشه ! آره کاش آزادی ایران هم محدودیت داشت !