بایگانی ماهانه: دسامبر 2011

سال نو

استاندارد

سال 2011 هم داره کم کم تموم میشه میره پی کارش و هی من خودمو می خورم نکنه سال اسل آخر باشه نکنه دنیا گورومپی تموم بشه بره پی کارش اول جوونیم !

دنیا داره به سمت دیووونگی مطلق پیش میره فک کن روز باکسینگ دی توی لندن به خاطر شلوغی های خیابونا و حراجی ها دو نفر کشته شدن ! اخبار بی بی سی که داشت نشون میداد باورم نمیشد مردم مثل قحطی زده ها پشت درای بسته فروشگاه ها صف کشیده بودن از ساعت 6 صب !!!!!!!!!!!!! بعد هم توی همین هاگیرو واگر درگیری پیش اومده و یکی زده یکی رو ناکار کرده آخه این شد کار !

بگذریم این رففقای انگلیسی جی به ما گیر میدن که ارانی ها چه جورین چرا اینجورین چرا اونجورین واله ما خودمون ایرونی هستیم هنو سر از کار خودمون و ایرانی های دیگه در نیاوردیم حالا شوما میخوای سر از کار ما در بیاری برو بیذا باد بیاد کاکو !

 

تلخونی میگم تا با این رفیق مفیق های ما رابطه دارری هنوووو؟؟؟؟ خلاصه اینکه خبر دار شدن  ما تمامه تلاشمون رو داشتیم میکردیم که تو رو شووور بدیم ( آخه خبر ندارن که تو اهله این کارا نیستی برا همین ما تمام تلاشمون رو میکنیم ) خلاصه الان از اونور ما درخواست داریم که برای اونا هم همین کارو بکنیم (آخه اونا واقعا قصد دارن و آدم برایر کسی که قصد  داره که نمی تونه کاری بکنه درسته)         :  )))))))))))))))

بگذریم رهبر کر هم افتاد مرد (یکی دیگه از نشونه های آخرازمون ) بعد این بچه اش دو سال از من کوچیکتره تازه پسر هم هست نمی دونم میخواد چه غلطی بکنی آخه یکی بهش گفت برو انورتر میزنه ناکاراش میکنه که !!!!!  از ما بشنفین هر کاری دارین  میکن تلاش کنین که لذت ببرین از زندگی و اصلا به فردا فک نکنین چون معلوم نییست فردایی باشه اصلا واااااله . دنیا تموم بشه ببینی مثلا یه بار نبوسیدی مثه آدم یکی رو که واقعا می خواستی یا نخوردی غذاهایی که خیلی دوس داشتی یا نرفتی جاهایی که می خواستی فقط برا  اینکه میخواستی سیو کنی برا فردا ………

 

در آخر سال نوتون مبارک باشه و سعی کنین تمام مدت از با کسی باشین که واقعان میخوایین و با بودن باهاش شادین و از بودن باهاش لذت ببرین و به این فک کنینن که سال سال آخره !( حتی اگه نباشه بعد پشیمون نیستی!)

دو بار در یک شب

استاندارد

الان دارم نون و پنیر و گردو گاز میزنم و به رادیو زمونه گوش میدم و چایم داره یخ میشه و دارم با خودم فک میکنم چرا هر کی میشناختیم یا بسته رفته یا داره می بنده و خلاصه انگاری رمقی نمونده از قدیمی ها لیلا و تلخونی فقط آپ میکنن البته از بچه های که میشناسم و دلم تنگشان میشود: (

خلاصه که جی خانه نیست منم هی میام اینجا چرت و پرت می نویسم خل شدیم رفت آقای جی با دوستانشون رفتن عرق خوری شب شمبه  و منم که خسته و خورد بودم افتادم اینجا ببینم چارتا کارت سال نو مبارک می تونم درس کنم برای دوستامون یا نه همه کار کردم الا اون آقای جی از اولش گفت برو آماده بخر گفتم نه می خوام خلاق باشهههههههه حالا مثه خر موندم تو گل و اعصاب ندارم این رادیو زمونه هم رو اعصابههه ولی خوب چیکار کنم نم تونم توی سکوت بشینمممم می ترسم از بس خرممممممممممممممم

بدو بدو بدو که داریم به آخر میرسیم داداش !

استاندارد

همین طوری هر روز میگذره یعنی صب از خواب بیدار میشم و میام پایین یه چایی می خورم یا قهوه ای چیزی پیدا میکنم و می خورم و بعدش لباسامو رو هم رو هم می پوشم از بس سرد شده اینجا زمستون سروع شده از دو هفته قبل و بعدش تند تند چن صفحه از کتابم رو میخونم و میزنم میرم سر کار و سه چهار ساعت کار میکنم و بعدش دوباره همون مسیر رو میام خونه تنها بخش پررنگ این رفت آمدها روخودنه  است که همیشه جذابه همیشه دوست داشتنیه .هر روز یه پن دققه اونجا رو پل وامیستم و صدای آب رو گوش میدم و بعدش راهمو میکشم.

 

امروز از ساعت 10 رفتم سر کار تا ساعت 4 یه نفس بی استراحت خدایی خودمو دارم به ها میدم الکی الکی : )) .

یه هفته مونده به کریسمس اینا خودشون و ما رو دارن یه جا به فا میده میره اینقد خرید میکننن که دستاشون جا نداره اینقده را میرن توی این بارون و سرما و یخبندون که وقتی میرسن به کافه دیگه نا ندارن و خلاصه اینقده سفارش چای و قهوه میدن که ما به فا ببریم و بالاخره شب بشه همه برن خونشون ! من نمی فهمم چه حکمتی داره این همه بخر بخر بابا صب کنین تا بعده روز کریسمس همش ارزون تر میشه  :  )))) یعنی آخره خسیس شدیم من و جی .

همین طوری که کتاب میخونم نم یدونم چرا همش فک میکنم این جیکوب به این داداش کوچیکه ما خیلی شبیهه داریم به داداش کوچیکه شک میکنیم نکنه گرگی چیزی باشه آقای جی هم که احتمالا اگه این کتاب رو بخونه میگه آن تو بی برو برگرد از همین ونپایر مایرا هستی واااله از بس من بدنم همیشه ییخههه همیشه انگاری دو ساعت لخت توی برفا مونده باشم !

وقتی میخونم یاده خودم می افتم اون روزایی که جی رفته بود اون روزایی که همش حرف جی این بود که من نمی تونم با اون باشم و دلیلش هم خونواده اش بود میگفت تو(یعنی من) نمی تونی طاقت بیاری با اونا و حالا من همش حالا این ادوارد بدیخت رو درک میکنم سخته آدم یه ذره فرق داشته باشه !

بگذریم زندگی همچنان آن هست و همچنان رو به جلو و خدا میدونه تا کی ما آدم ها کشش داریم اینجوری دیووونه وار از خروس خوووون تا بوق سگ کار کنیم و بدو بدو از این جا به اون جاااا و تا کی بالا دستی ها پایین دستی ها رو مورد عنایت قرار بدن و پایین دستی ها هم همین جوری بره وار بشینن و نگا کنن.

 

New moon

استاندارد

خوب از وقتی آخرین بار آپ کردم صد باره دیگه اومدم بنویسم ولی نشده هزار بار توی خواب وبیداری هزار تا خط نوشتم هر روز که از خونه تا محل کارم میرم هزار بار توی ذهنم می نویسم اما تا به اینجا میرسم همه چی یادم میره یعنی انگاری ذهنم پاک میکنن به محض اینکه دستم میرسه به کیبرد!

و دلیل دیگه هم اینکه وقتی جی اینجا نشسته نمیشه نوشت هی حواسم پرت میشه هی باهاش حرف میزنم هی باهام حرف میزنه اینه که نمیشه نوشت تازه دو شب پیش کنجکاو شده ببینه من چیکار میکنم !!! برا همین متن نوشته شده رو بدون پابلیش کردن بستم و بی خیال شدم.

خوب چهار دسامبر هم دوباره اومد و هول هولکی تموم شد رفت و الان من بیست و نه سال و چن روزمه ، خودم که شب قبلش خوابم نمی برد هی حساب میکردم ببینم چن سالم شده یعنی خود کشیه آدم بیست و نه سالش بشه هنوووو هیچ غلطی نکرده باشه اینو به آقای جی میگم و اون یه ابروشو بالا میبره و میگه می خواستی چیکار کنی جیگر ؟ شوهر خوب می خواستی که تور کردی می خواستی از اون خراب شده بیایی بیرون که اومدی می خواستی هری پاتر رو بخری که خریدی این آخری رو که میگه خودمو می اندازم روش و د بزن. یکی از کارای مورد علاقه من زدن جی هست : ))).

از قبل آقای جی برای تفلده من  هتل رزرو کرده بود که بریم بث ( یه شهر خیلی خیلی قدیمی انگلیس) و البته آقای جی کلن هیجانیه نمی تونه هیچی رو توی دلش نگه داره در نتیجه برنامه رو به من قبلش گفت و خودم کمک کردم برا پیدا کردن هتل و این جور چیزا ولی خوب بچه ام خیلی زحمت کشیده بود برام داده بود مامان دوسش شال بافته بود و برام کیک خریده بود و چون شب تفلدم مجبور بود تا ساعت نه شب کار کنم رفته بود یه مرغ درسته برای من پخته بود و کلی مهربونی و اینا و بعدش سر ساعت دوزاده شب وسط هری پاتر رفته کیک آورده و برام کلی تفلد تفلد خوند و فرداش هم رفتیم بث و شهر و گشتیم و یه زرافه خوچگل چوبی خریدیم و بعدش رفتیم هتل فرداش هم با هم  رفتیم بث اسپا و کلی خوش گذروندیم .

بث اسپا اصن حکایتیه باید برین و ببینین نفری 42 چوق دادیم ولی می ارزید برا اینکه اول به همون کلی حوله و دمپایی و اینا دادن و بعدش رفتیم لباسمون رو بذاریم توی کمد ( همه جا هنو دستیه یعنی یه سکه م یاندازی در قفل میشه ولی این یکی پیشرفته خفن بود الکتریکی ) باید دست بندمون رو اسکن میکردیم تا قفل بشه حالا مگه قفل میشد بعد یهو قفل شد آقای جی گیر داد چجوری وا میشه همین جوری دو تایی باهاش ور می رفتیم ولی سر در نمی آوردیم  در نهایت من رفتم از یکی بپرسم که جی زودتر از من راه حل رو پیدا کرده و با سلام و صلوات : ))  رفتیم تو استخر رفتیم پشت بوم فک کن سرما بیرون یخ میزدی میزدی به آب گرمممممممممممممممممم میشدی و کلی حال میداد همش زیر آب بودم از ترس یخ زدن  و حالا همه حس برشون داشته ( شب آب گرم و ماه ) اووووووووووف !!!

بعدش رفتیم سونا ….سونا از پنجتا اتاق شیشه ای دایره  ای درس شده بود که هر کدوم یه دره حرارت مخصوص به خودش داشت با اسانس مخصوص خودش و در آخر رفتیم استخر و شام و اینا !

رسیدم به نیو مون جلد دوم توایلایت و یه جاهایش یاده روزای قدیمه خودمو جی می افتم و هی به خودم میگم باید قدر بدونم این بودن با هم از کجا معلوم که روزه دیگه ای باشه شاید دنیا به آخر برسه همین فردا و دیگه فرصتی برای بوسیدن و لمس کردنه هم دست نده .

تنها آرزوم امسال عشق بود برای همه به خصوص خودمون دوتایی.

تلخونی دمبالشم بذار این حراجی های سال نو شروع بشه که بتونم همه کتابا رو با هم بخرم :دی