بایگانی ماهانه: فوریه 2011

امروز

استاندارد

امروز هوا آفتابی بود و اصلا یه روز خوب به معنای واقعی برم خودم کل باغچه رو بیل زدم و بعد در کمال ناباوری توی باغچه ها یه علفی رو پیدا کردم که فک کنم فقط توی جلگه پیدا میشه و نه هیچ جا هر چند من اسمش رو می نویسم (ما بهش توی جلگه میگفتیم سیرموک )**

خوب من از خوشحالی نشستیم همه رو چیدیم شستیم بعدشم هم باهاش یه دمی خوشمزه پختیم با جی خوردیم :)

خب من اصلا فک نمیکردم اینجا بتونم سیرموک پیدا کنم و بسی باعث خوشوقتی ما شد در این جا و کلی نوستالژیک بود این سیرموک ها ! یاده بچگی هام افتادم که با دختر عموم می رفتیم توی دشتی که پشت خانه ما بود و همین طوری توی علف ها دمبال این سیرموک ها میگشتیم و من به جای چیدن سیرموک ها سوسک های طلایی رو میگرفتم که خیلی عجیب بودند مثله سوسکه سیاه بودن ولی با پوستی طلایی و گاهی سبز براق و قشنگ بودند و بعد هی با اون ها میذاشتم دمبال دختر عموهه که بغلش پر بود از سیرموک ها و یه مشت علف های دیگه و هی بدو بدو و تا عصر میشد خسته و خرد برمیگشتیم خانه و شامکی می خوردیم و می خوابیدیم به امید بازی های فردا !!!!

امروز شوهر صابخونه مون اومده بود اینجا یه انگلیسی تمام معنا بود قبلا یعنی عصا قورت داده بود همیشه ولی امروز کلی خوش برخورد بود و دو ساعتی این جا ماند تا یه سری کارای خانه را انجام بدهد و با من هی حرف زد !

** خوب سیرموک گیاهی است از ریشه سیر شایدم پیاز.

تصویرهایی که مشابه اند

استاندارد

دیروز عصر از کلاس که برگشتم مستقیم آمدم تلی را روشن کردم می خواستم فرندز ببینم باز هم (فرندز میرود روی اعصاب جی از بس من نگا میکنم در نتیجه در غیاب ایشان که حدود دو ساعت بود خواستیم ببینیم)دیدیم تلی کار نمی کند روشن میشود صدا هم دارد اما تصویر ندارد و هیچ کدام از دگمه ها عمل نمی کند نه ریموت کنترل و نه تلی خودش !!!! هنوز قسطش تمام نشده !

اینجا من تماممدت نگران صورت حسابهایی هستیم که داریم و این یکی میشود قوز اند در قوز !

بگذریم دیشبجی نتوانس اخبار ببیند در نتیجه اعصابش بیشتر داغان شد خوب تخصیر من نبوده که تلی خودش اینجوری شده بود من کاری باهاش نداشتم که :-(

جریانات مصر را دمبال میکند اینکه چه به سرشان آمده من نمی توانم همین که بی بی سی شروع میکند به نشان دادن تصاویر مردم من فرار میکنم و یادم می آید به خودمان و به روزهایی که گذشت و بعد به خودم میگویم کاش حسنی مبارک آدم باشد برود کنار بگذارد مردم خودشان یه گلی بگیرند به سرشان .

توی کافه تریا کالج نشسته ایم تلی دارد همین جریانات را نشان میدهد هیچ کس واکنش خاصی ندارد الا من که انگار شصت هزار مورچه سیاه انگاری داره از پام بالا میره و استرس میگیرم و جام رو عوض میکنم …….!

صبحی به امید اینکه تلی درس شده باشه خود به خودی همون طوری که خراب شده اومدیم پایین ولی هنووو خرابه :-(((((((((((

روزمره نگاری تاریخ مصرف گذشته

استاندارد

چن وقت پیش که برا کار داشتم نت رو سرچ میکردم به ذهنم رسید برم مرکز کارای داوطلبانه و برا یه کار حسابداری داوطلب بشم و رفتم و بهم یه قرار ملاقات دادند ومن بزرگترین اشتباهی که میشد رو مرتکب شدم یعنی جی رو با خودم بردم برا مصاحبه …از شانس من مصاحبه کننده یه پیرزن 80 ساله بود که فک کنم گوشش هم نمی شنید !!!! بگذریم دو تا سوال کرد سوال سومی رو جی جواب داد و بعد دیگه به کل من فراموش شدم یعنی اون در کل با جی مصاحبه کرد انگاری ما نبودیم بعد یه سوال دیگه پرسید گفتم آره دوس دارم کار کنم یهووو با تعجب گفت دوس نداری ؟  جر گفت دوس داره و من حیران نگاش میکردم بعد دو ساعت بیکار برگشتیم توی راه جی گفت از این آدم بیتر نبود بذار برات این نمی شنید ما چی میگیم واسه خودش حرف زد !!!!

من نا امید اومدم خونه و دراز کشیدم و با خودم فک کردم اونج که بودم کاره خودم رو داشتم و زندگی  میگذشت گاهی سخت تر از حد من ولی هیچوقت مثل یه احمق بهم نگا نکرده بودند بگذریم که جامعه خر فرضت میکرد ولی سر کار که بودیم حداقل می تونستی سر حقت دعوا کنی داد بزنی حتی اگه داده نشه اینجا هم که که وقتی نمی فهمی مثله احمق نگات میکنن غافل از اینکه زبان پیچیده تر از اونی که فک میکنن !

خلاصه کلی فک کردیم و شام نپختیم و جی اومد خسته و گشنه …قیافه منو دید فهمید و توضیح خواستن و منم گفتم تا چه حد حس خر بودن بهم دست داده و اون بغلم کرد و گفت خره تو خر نیستی برا اینکه یه جمله رو نمی فهمی خوب م نمی فهمیدم این زنه چی می نالید صب  …و بهم گفت اگه میخوام تلفن کنه و باهاشون دعوا کنه چرا اینجوری برخورد کردن که خانومش حس خر بودن کنه :-) خودمو لوس کردم و اون شام درس کرد !

دولت داره از سر و ته همه بودجه ملت میزنه قراره بودجه پلیس کم بشه و همین طور کمک هزینه به کالج ها مخصوص زبان انگلیسی هم و خدا میدونه قراره چه اتفاقی بیافته در نهایت ….

به جی میگم این کامرون ورژن خوشگله مموتیه ها میگه «فک کنم بت کامرون مموتیه »

ازش خوشم نمی آید از نخست وزیر پفیوز دوروغ گویی خودش و کابینه !

اون موقع که نت نداشتم رفتم کینگ ز اسپیچ رو هم دیدم فیلم خوبی بود فهمیدم مهم نیست کی باشی شاه یا گدا هر کسی مشکلات و عقده های خودشو داره .فیلم توصیه میشود !

خوب این هفته قراره بریم بلک سوان رو ببینیم هرچن دوستان گفتن فیلم تاریکیه ولی من دوس دارم ببینم به خاطر عشقم به باله .

فیلم جدید پل رو هم دوس دارم یه کمدی دوس داشتنی و البته اون یکی که جنیفر آنیستون بازی کرده فک کنم با مزه باشه .اینقده تیوی فیلم آگهی داده نمی دونم کدوم رو برم ببینم .

من در خانه جدید

استاندارد

خوب ما اساس کشی کردیم اومدیم این سر شهر .خونه مون اجاره ای بالای یه تپه واقع شده که صب از خواب که بیدار میشی می تونی از پنجره تمام شهر رو ببینی شبا هم همین طوری که داری مسواک میزنی می تونی تا اون ته مهای شهر رو دید بزنی و چراغ های روشن رو دمبال کنی و رویا ببافی ….روبروی اتاق نشیمن توی باغش یه دونه درخت سیب بزرگ هست که بهار قراره پر از شکوفه بشه تابستون پر سیب :)
خلاصه باغ خونه مون خیلی بزرگه میشه توش به قول کریس گرگم به هوا بازی کنی یا قایم موشک توی خونه !
خلاصه که خونه مون کلی قشنگه و قدیمی و ایناست یعنی یه صد سالیش هست تنها ایرادش اینه که اون بخاری که میشه توش آتیش واقعی درس کنی خرابه !!!!
وگرنه توی این شبای زمستونی توش آتیش روشن میکردیم با جی میشتیم توی اتاق مطالعه و پامون رو مینداختیم روی اون یکی پا و واسه خودمون ویسکی میخوردیم با کرمبری و آب انار !!!!
بگذریم حالا که خرابه !
خوب اندر حکایت غیبت طولانی که داشتیم :وقتی آمدیم اینجا گفتیم نت پر سرعت داشته باشیم د نتیجه جی تلفن کرد به ورجین اونا گفتن دو هفته ای میان شد سه هفته نیومدن و گفتن نیاز به کند و کاری داره و ما هم کنسلش کردیم دوباره با بی تی قرار داد بستیم اونا هم خط رو اشتباهی وصل کرد ما دوباه مجبور شدیم کنسلش کنیم و بعد در همین دوره ما وودوفون رو کشف کردیم اینترنت پی از گو یعنی می ری یه سیم کارت با مودم میخری ازشون بعدش اینترنت داری توی خونه !
خوب ما گفتیم می تونیم صب کنیم تا این ورجین خاک بر سر بیاد وصل کنه و الانه منتظرم که بیان وصل کنن خیر سروشن آخر این ماه !

مادر جان تماس گرفتند اصرار دارند که من وقتی رفتم ایران واقعیت را برای همه بگویم و من تنم می لرزد از فکرش !!!
فک کنی پاشم برم ایران به همه بگم این یک ساله گذشته من داشتم بهتون دوروغ میگفتم من برا ادامه تحصیل نرفته بودم بلکم من ازدواج کرده و نقل مکان کردم !!!
اصلا وقتی به قیافه پدربزرگم فکر میکنم تا حد ایست قلبی پیش میروم اینکه با من برخورد بدی بکنند خوب من برمیگردم اینجا دیر یا زود فراموش میکنم ولی می دانم احتمال زیاد خانواده را هم برای مدتی بایکوت میکنند و همان سالی یکبار هم دیگه به مادرم سر نمی زنند و می دانم خیلی ممکن است از این بدتر باشد .
در کل فکر اعصاب خوردکنی است این که بروی به همه بگویی من دوروغگو بودم و به همه دوروغ گفتم و حالا آهای ملت من میخوام راستشو بگم و اینا بعد همیش توی خیالم میگم کاش توی ایران هم شراب و ویسکی و اینا رایج بود بعد همون شبی که مهمونی من بود مثلا وقتی همه پیک اولشون رو خوردن من لیوانم بالا می آوردم و میگفتم یه چیز یهست که من باید به همه بگم و اینکه من به خاطر اینکه کسی رو دوس داشتم که خیلی مشکلات خاصی داشت و خانواده اش به هر دلیلی من رو نخواستن من پنهانی ازدواج کردم و باهاش رفتم و تنها دلیلم برای پیوستن بهش عشق بود و لاغیر و من دلم نمی خواست کسی برنجه ولی شرایط الان سخت تر شده اینکه شما ها نمی دونین منو اذیت میکنه (الکی ها) و بعد همه بلند شدند و یکی یکی یه چیزی بگن مثلا آخی حیوونی و اینا و جامشون رو خالی کنن توی حلقومشون و همه چی به خیر و خوشی تموم بشه مثه فیلما ولی خوب اونجا نه از مستی خبریه نه کسی اهمیتی میده به نظرت اونجا فقط دیکتاتوری خانوادگی حاکمه و بس !
خوب من باید برم بقیه حرفام باشه برا بعد :))َ