آخرین باری که دوچرخه داداشی رو دزدیدیم و یواشکی رفتیم توی کوچه دور زدیم یه قشنگگگگگگگگگ پونزده سالی میگذره !!! منم از بچگی عشقه دوچرخه! البته با جی که کیش رفتیم دوتا دوچرخه گرفتیم یه دورکی زدیم که حساب نیس.
ولی از شما چه پنهون من و جی رفتیم دو تا دوچرخه دست گل خریدیییم و منم از ذوقم هر روز باهاش میرم سر کار ! شبا هم جی با دوچرخه خودش میاد و دوتایی می آییم خونه ! دوچرخه من آبیه و دوچرخه جی یه کمی طلاییه!
بعد چون خیلی وقته سوار نشدیم دوتاییم قشنگ دهنمون سرویسه از یه جاهایی …من قشنگ این دو طرف رووونم گزگز میکنه وقتی میرسم خونه ولی خوب وقتی عادت کنم کلی خوبه باسم ورزشکار میشم !
دو سه روز دیگه هم که سیزده بدر و ایناست ! ما شاید بریم دوچرخه سواری و پیک نیک و عشق و حال و اینا!
کرم این افتاده به جانمان که تابستون بریم ایران !! من اهله مقاومت در برابر همچین وسوسه عظیمی نیستم خصوصا که دلم برا همه تنگ شده برا دیدن خاهری و بچه هایی کره خرش برای داداشی هاااا و بچه فسقلی داداشی برا همه …برا تلخونی نااااا !
جی میگه بریم ایران یه سفر بریم شمال از اونور بریم تهروان رفیقات رو ببین آخر وسوسه استاااااا!
خلاصه دلمان تنگیده برای همه چیز و هیچ چیز !
قراره توی گلدون سبزی بکاریم با جی فردا !
دیگه خبر خاصی نیست جز اینکه جی داره کارشو عوض میکنه !
نورووووووووووووزتان پیروز