بایگانی ماهانه: مارس 2012

دوچرخه ….سبیل بابات میچرخه :))

استاندارد

آخرین باری که دوچرخه داداشی رو دزدیدیم و یواشکی رفتیم توی کوچه دور زدیم یه قشنگگگگگگگگگ پونزده سالی میگذره !!! منم از بچگی عشقه دوچرخه! البته با جی که کیش رفتیم دوتا دوچرخه گرفتیم یه دورکی زدیم که حساب نیس.

ولی از شما چه پنهون من و جی رفتیم دو تا دوچرخه دست گل خریدیییم و منم از ذوقم هر روز باهاش میرم سر کار ! شبا هم جی با دوچرخه خودش میاد و دوتایی می آییم خونه ! دوچرخه من آبیه و دوچرخه جی یه کمی طلاییه!

بعد چون خیلی وقته سوار نشدیم دوتاییم قشنگ دهنمون سرویسه از یه جاهایی …من قشنگ این دو طرف رووونم گزگز میکنه وقتی میرسم خونه ولی خوب وقتی عادت کنم کلی خوبه باسم ورزشکار میشم !

دو سه روز دیگه هم که سیزده بدر و ایناست ! ما شاید بریم دوچرخه سواری و پیک نیک و عشق و حال و اینا!

کرم این افتاده به جانمان که تابستون بریم ایران !! من اهله مقاومت در برابر همچین وسوسه عظیمی نیستم خصوصا که دلم برا همه تنگ شده برا دیدن خاهری و بچه هایی کره خرش برای داداشی هاااا و بچه فسقلی داداشی برا همه …برا تلخونی نااااا !

جی میگه بریم ایران یه سفر بریم شمال از اونور بریم تهروان رفیقات رو ببین آخر وسوسه استاااااا!

خلاصه دلمان تنگیده برای همه چیز و هیچ چیز !

قراره توی گلدون سبزی بکاریم با جی فردا !

دیگه خبر خاصی نیست جز اینکه جی داره کارشو عوض میکنه !

نورووووووووووووزتان پیروز

عید اومد باهار اومد من از تو دورم !

استاندارد

خب دو روزه دیگه نوروزه ولی اینجا نه حالشه نه هواش ! نه خبری از پسته و تخمه و آجیله نه از سمنو و سبزه ! تنها چیزی که بازا رو پر کرده تخم مرغ های رنگی و شکلاتی ایستره ! آره اینجا خودته که بکشی خیز که برداری پای اوووو بشینی و با مشقت فراوان بتوانی نصفه سر یکی را ببینی و نصفه پای دیگری که به خاطر سرعت هندلی مملکته گل و بل میکس میشوند روی هم ! همه سفره هفت سینت میشود سماق و سرکه و سنجد دو سال مانده در کشوی آشپرخانه و …. اما همینش بیتر ز آنکه هفت سینت باشد ولی آ آزادیت و آسودگی خیالت نباشد …در خانه ما رونق اگر نیست صفا هست آره :)))

نوروز اینجا هم سرکی میکشد اما نه گرانیش رو با خودش می آورد نه شلوغی و دردسر ترافیک و سر و صدایش اینجا نرم نرمک می آید و فقط اسباب دل تنگی بیشتر میشود !

*اینجوری که خبرش رسیده اردیبهشت هم عروسی دختر خاله است هی آقای جی تلاش میکند مرا وسوسه کند که برویم ایران عروسی ولی من وسوسه نشدم گفتم بابا بیخیال اردیبهشت !!!! ( حالا همه میگن اردیبهشت که خوده خداست اونم شیراز و وضع بیمثالش !) ولی در مورده من فرق میکنه اردیبهشت خواهرزاده من مدرسه داره و من نمی تونم هی ببینمش یا ببرمشون بیرون و اصن زهر ماره همه میشه اون موقع رفتن ! پس بهتر مرداد بریم که هم من تعطیلم هم خواهرزاده جانم ! عروسی هم بیخیال حالا وقتی دیدم عکساشو بغض میکنم و چونه ام می لرزه که اااا من نبودم و آهای چه تنها شدم و تنها ماندم و از این صوبتای خاله ای دیگه !!!

** این خواهر زداده فسقلی خره من یاد گرفته حسنی ده شلمرود رو نصفه نیمه بخونه و حالا امروز اومده پشت تلفن یه ذره خونده مگه از ذهنم میره بیرون …اینجوری میخونه » الاقه چرا هورتمه میری …. عجله دارم دورم شده باید بار ببلم » حالا هی بهش میگم دیرم شده خره مگه گوش میده بعدش میخونه » حسنی میخوای اصلاح کنی …نیخام نیخام » آقای جی خواهرمو اذیت میکنه خون لری پسرت میچربه هاااا (شوووور خاهر من دو رگه لر و ترکه !) خلاصه از صب من و جی داریم می خونیم هورتمه میرفت تو کوچه ها !! حالا پدرسگ نمیاد حرف بزنه باید هزار تا خاهش و التماس کنی تا بیاد ….تنها چیزی که وسوسه ام میکنه برم همین پدر سگه !

دلتنگی انگار همیشه با آدم است یه وقتی برای جی دلتنگ میشدم و همش بهش فک میکردم و حالا همش دلتنگ آنوری ها میشم و بهشان فک میکنم !

خواهرزاده دیگه ام کلاس شنا میره با مایویی که من براش فرستادم به قول خودش کرال رو یاد گرفته و حالا قراره تابستون بره کلاس !

تلخونی به صورتی فک کردی خیلی خوشگله ! جدی میگم ها من اگه موهام یه ذره روشن تر بود که نمی خواست بلیچ کنم اول حتما صورتیش میکردم! حالا اگه خواستم بیام ایران قرمزه قرمزش میکنم ! خوده آن شرلی با موهای قرمز !

Iphone

استاندارد

از سه شنبه که کارم تموم شد حالم بود اصن یه وضعی بود نصفه شب از خواب پریدم نفسم گیر کرده بود و بالا نمی آمد، جیو بیدار کردم که دارم میمرم رفته قرص آورده با یه لیوان آب و بعدش هی گفته چقد بهت بگم لباس گرم بپوش برو بیرون !!!

هوا یهوووو خوب شده بود منم خوشحال با یه تیشرت پاشدم رفتم بببببیرون جوگیر شده بودمو وقتی اومدم خونه یه ذره حس سرماخوردگی داشتم ولی نه تا این حد فجیع !

بگذریم فرداش و گسون فرداش رفتیم سر کار و جمعه دیگه از پا دراومدیم و افتادیم توی خونه همه روز توی تخت بودم به جز وقتی رفتم برای خودم سوپ پختم و تنهایی خوردم و بعد هی دلم مادرم رو خواست که باشه که هی غر بزنه دختر یه ذره به خودت برس اینقد ضعیف نباشی تا بهت باد بخوره بیافتی توی تخت !!! هی دلم مادرم را خواست ولی خوب نبود !

بعدش شمبه دوباره رفتم سر کار و حقوقم رو گرفتم با جی رفتیم ناهار خوردیم شب چون قول داده بودم با چن نفر رفتیم بیرون درینک زدیم حالم خوب بود ولی ساندی بازم حالم سرماخورده بود !

اما سرماخوردگی باعث نشد که با جی نروم و گوشی جدید نخرم هااا .الانه که من دارم می نویسم آیفون فور اسم آنجا نشسته و هی چشمک میزنه بیا منو بغل کنه دختله !!! ها گفتم کلاس گوشیم رو بذار :)))

بعد من در تلاشم بیکر بشوم به شدت !