بایگانی ماهانه: سپتامبر 2013

استاندارد

این روزها خیلی دلم برای نوشتن اینجا تنگ میشه هر شب قبل خواب هم هی می نویسم توی ذهنم ولی صب که بیدار میشم همش از یادم رفته.

امتحان آیلس دادم و باید نمره هفت می آوردم برا دانشگاه ولی به جاش یه شش و نیم خوشگل آوردم و هر چی بهشون التماس کردم گفتنن نه کوونه دلقه همشون اصن آتیش دانشگاه رفتنم سرد شد رفت پی کارش. این روزا با جی همش حرف میزنم دلم میخواد یه کافه کوچیک داشته باشم که آشپزی کنم برا دل خودم و بفروشم ولی می ترسم از مسئولیتش. دلم می خواد دلی کار کنم نه از روی اجبار. یه شغل جدید هم پیدا کردم شدم سکینه بند انداز :)  جدی میگم یکی از بچه ها بهم گفت چرا نمیایی توی کار بیوتی و این چیزا (منظورش همون بندانداختن خودمونه) منم گفتم باشه و بعد یه دو سه باری رفتم بد هم نیست ولی هر بار یکی می پرسه کار جدیدت چیه ناخواسته می خوام بگم سکینه بندانداز ….! البته هنوز کافه کار میکنم اینو به عنوان شغل دویم دارم انجام  میدم.

 

ییه دو فهته دیگه سالگرد مزدوجی من و جی هست دیشب یاآوریش کردم :) من می خوام براش کفش بخرم هرچند که کفش یه هدیه رومانتیک نیست ولی بچم لازم داره و بهتره ساعت مچی که نمی بننده.

بیچاره جی وفت فکر میکنم همه کارا رو اون میکنه و من فقط غر میزنم .

بیخیال اینا شوما چیطورین همه چی روبه راهه؟

جدیدن فهمیدم همش به آدم هایی که پولدارن حسودی میکنم و هی مرتب میگم «ایتز آنفر تو نات هو ایناف مانی » فاک مانی » و این حرفا ولی خدایی چرا یه عده اینقده دارن که لازم نیس کار کنن و بهترین هالید ها رو میرن بدون در نظر گرفتن پولش! آقا خودم میدونم عشق و خوشی و شادی با پول نمی آید ولی اگه پول نباشه هم نصفه اینا نم یآید.

انگاری حالم دوباره داره خراب میشه.