وقتایی که تنهایی توی بث دراز کشیده ام و از غصبانیت دارم منفجر میشوم و هی با آب بازی میکنم هی با خودم میگم اگه رگمو بزنم راحت تره یا اینکه سرمو زیر آب نگه دارم ولی خوب همه اینا گذرا است و من ترسو تر از اینم که اینکارو بکنم !
وقتایی که از دسته جی کلافه و کفری میشم و حوصله هیچکی رو ندارم و دلم میخواد برم خودمو گم و گور کنم این فکر به سرم میاد خوب که چی حالا یه صد سالی هم زنده گی کردی میخوای چه غلطی بکنی جم کن کاسه و کوزه ات رو برو توی بث دراز بکش بذار یواش یواش خون نداشته ات از رگات بزنه بیرون هااااا!
اما وقتایی که حالم خوبه و جی هم خوبه و دنیا آرومه سرم هم که درد میگره می ترسم وای نکنه مرض پرض گرفته باشم باید برم دکتر حتما و از این حرفا !
امروز یه خانوم ایرانی اومد رستوران با دخترش اومده بودند اسم دخترش «بلا» بود یاده تلخونی افتادم و دخترش ! اینقده شیرین بود که نگو فارسی بلت نبود وقتی جی رو دید گفت شوهرتونه ؟ گفتم آره بعد وقتی به جی معرفیش کردم خیلی خوشگل ازش پرسید»آر یو مرید؟» جی هم گفت آره و اون با یه حالت با مزه رببس گونه ای گفت «گووووووووووووووود» !!!!!!!!!!!! مامانش گفت این بچه هنوو سنتی فک میکنه ! فکککککککککککککککککککککک کن!