بایگانی ماهانه: سپتامبر 2014

آنی در راه دانشگاه

استاندارد

من از اول بچگیم دلم میخاست بیام خارج درس بخونم ولی من غلط میکردم اگه می دونستم دانشگاهشون اینقده سخته. من فقط دو روزه رفتم البته کافی شاپ و محوطه دانشگاه رو خیلی دوس دارم. از همه جا بیشترکتابخونه دانشگاه رو دوس دارم خیلی باحاله اینکه قفسه ها جابجا میشن :))) البته بچگانه است خودم میدونم ولی چی کار کنم ندید بدیدم. دانشگاه آازد که هیچی نداشت چارتا درخت داشت و حراست والا!

بگذریم از این قضیه کافی شاپ و دار و درخت و سنجاب های دانشگاه و برسیم به درس خوندن و نوشتن مقاله و خوندن کتابای عجیب و غریب اونم توی زمینه ای که اصن من تخصص ندارم یه جورایی ترسناکه و از اون جایی که من بچه تنبل و درس نخون و شب امتحانی بودم حالا نمی دونم باید چی کار کنم که شب امتحان نداریم و فقط باید مقاله بنویسم! خدا خودش رحم کنه به آقای جی که باید یه مدرک جدید در رشته خاورمیانه بگیره :دی

ایران اومدن هم دیگه لطفی نداره اینکه می بینی مردم چه گرفتاری های عجیبی برا خودشون درس میکنن اینکه برادر چشم دیدن برادر رو نداره اینکه همه با هم مشکل دارن و اینکه تمام مدت باید تنت بلرزه که کسی ازت نرنجه خلاصه همه چیز اونجا استرس زا بود به جز مامانی و خاهر جان.

دخترک خاهرم کم کم داره غریبه ای میشه در دور دستها هر چند همچنان خیلی خیلی دوستم داره ولی خاله ای که سالی یه باره از عمه هم اونورتره والا!

اما فسقلی ها رک و راست امدند تعریف کردند که شکلات ها و لباسهایی که می برم رو بیشتر دوس دارند و بوس بیشتر آیا معادل شکلات بیشتر می باشد یا خیر!

بچه اند دیگه هنوز سیاست ندارند که توی روی آدم اینجوری نگن.

مادرجان باز هم پیرتر شده و البته افسرده تر هیچ کس هم اینو نمی بینه هیچکی وقتش رو نداره که چار کلمه باهاش حرف بزنه و وقتی من اینا رو میگفتم به من تذکر داده شد اگه راس میگی بیا اینجا بمون !

خوب یه جورایی راس میگن من دیگه حقی ندارم از اونجا و این یه جورایی سخته قبولش ولی خب حقیقته.