بایگانی ماهانه: مارس 2011

سیسی من میام

استاندارد

خوب از اون جایی که ما جی رو نمی شناسید باید بگم که وقتی گیر داد به یه برنامه یا کاری باید تموم بشه (همون جوری که خواسته تموم بشه البته) خوب دیروز از سر کار که برگشت یه سره تا ساعت هشت شب توی نت سرچ کرد و در آخر برای من بلیت خرید و منو راهی خونه مون کرد که یه نفس راحتی بکشه :))

خوب از اینکه دارم میرم تنهایی و اون تنها اینجاست یه بخشی از دلم خوسحال نیس ولی از اون جهت که میخوام برم همه رو ببینم کلی خوشحالم از همه مهمتر سیسی و بچه هاش !

هر کی اینجاست که چیزی میخواد بگه من بتونم میارم براش .

استاندارد

الانه با دیدن خبر توی سایت گالف ایر دلم اساسی گرفت تمامی پروازها به سمت ایران به حالت تعلیق دراومده …دلم نمی آید به مامانی و سیسی تماس بگیرم و بگم ممکنه نیام دلم نمی خواد حتی بهش فک کنم آخه قرار بود جمعه من ایران باشم و حالا پرواز تقریبا کنسل شده و من با تمامی هدایای خریداری شده برا تین تین و سانی و آوایی مجبوریم اینجا بمونیم !

اخبارها رو دمبال میکنم چیزی در مورد بحرین نمیگه بی بی سی همش درمورد لیبی و ژاپنه و انگاری بحرین وجود خارجی نداره ولی طبق اخبار سایت های اینترنتی سعودی ها حتی به زخمی های بیمارستان ها هم شلیک کردند و این چیز دور از ذهنی نیست برای اینکه الان عربستان هم ترسیده که نکنه فردا روز زنها و جوونای بیچاره سعودی بیان توی خیابون و حقشون رو بخوان و بزنن توی کون این آل سعود و بیرونشون کنن برا همین صدای جووونهای بحرینی رو توی گلو خفه میکنند.

اما میرم دمبال دلیل معلق شدن پروازها به ایران و دلیل خاصی نیست ولی تنها دو تا دلیل ممکنه داشته باشه :اینکه ایروونی زیاده توی بحرین و دوم اینکه دولت مهرپرور گل و بلبل ایران از مردم بیچاره بحرین حمایت کرده !!!!

من نمی خواستم پست آخر سال 89 این باشه می خواستم از قشنگی های امسال بگم از تمامی لذت های تجربه شده در سال 89 و بیخیال ترسهای که داشتم و دارم بشم ولی این خبر لغو پروازها حالم رو گرفت.

ولی ولی باید بگم من بهترین سال تحویل رو داشتم، بهترین تولد رو داشتم هرچند تنهایی با جی بودیم ، من بهترین ولنتاین رو داشتم، بهترین تابستون رو داشتم با یه عالمه پیاده روی در اطراف دریا و شهرمون ،بهترین زمستون رو تجربه کردم با یه عالمه برف و بارون و سرمای زیر صفر اما یه بغل گرم که شبا از من دریغ نشده ، البته بهترین چارشمبه سوری و الانه هم منتظریم که سال جدید بیاد هر چند یه ذره حالم گرفته است به خاطر تمامی چیزایی که خریدم برا اون فسقلی های توی خونه و البته به خاطر مامی و سیسی و برادرها !!!!!!!!

من آرزوی سال خوب و خوش و پر از شادی و صلح و آشتی برای تمامی دنیا دارم و اینکه سال تحویلبرای همه پر از شادی باشه وشکمی گرسنه نمونه دلی غمگین نباشه و نود که میاد دقیقه نود دیکتاتورهای زمانه باشه و دهه نود دهه پر از شادی برای ایرانی ها باشه ….

نوروززززززززززززززززز تان پیروز

آزادی پس کی میایی

استاندارد

جی تماس گرفته که بگه سایت گالف ایر اعلام کرده تمامی پروازها تا روز بیستم مارچ (از بحرین به ایران) کنسل شده ولی بعدش احتمالا به حالت عادی برمیگرده ! میگم به خاطر اوضاع بحرینه ؟

بحرین سه ماه حالت فوق العاده اعلام کرده و خدا می دونه میخواد توی این سه ماهه چه غلطی بکنه ؟ یه سری عکس بچه ها گذاشته بودند فیس بوق که حال آدم رو دگرگون میکرد اصلا از زندگی سیر میکرد و بعدترش از یادت میبرد حال و هوای نوروز رو که چه آدم هایی برای تو ای آزادی جان می دهند و چه آزادگانی در زندان ها مقاومت میکنند و تو همچنان خست به خرج میدهی در مورد مردم ما …آری مردم ما مگر بحرین دارد یا لیبی مگر اصلا فرقی دارد ایرانی باشی یا بحرینی یا لیبیایی یا هر خراب شده ای که تو آن جا نیستی ؟!!! آی آزادی تا کی می خواهی شاهد باشی و سکوت کنی و به خون کشیدن شهرهایمان و عشاقت را نگاه کنی !

امروز حالم کلی گرفته شده به خاطر این عکسا به خاطر مردمی که باهاشون جوری رفتار میشه انگار خارجی هستن و به خارجی ها اجازه میدهند بیایند و بکشنند مردمت را که آن خری که آن بالاست دو روزه بیشتر بالا باشد و عطش قدرت و ثروتش را با فروش بیشتر نفت و ریختن بیشتر خون مردمش بخواباند….آی ضحاک بدان و آگاه باش فریدون خواهد آمد و آن روز نوروز خواهد بود!

توی جلسه کویکرها بودم بلند شدم و شروع کردم به گفتن اینکه زلزله و سونامی و آتشفشان همه بد هستند ولی بدتر اونه که یه انسان علیه انسانی وارد عمل بشه و بعدش ادامه دادم ولی یادتون باشه این ما جهان سومی ها نیستیم که مقصریم بلکم شما هستین ، شما جهان اولی ها که به خاطر حرص و طمع هی اسلحه می فروشید یه حکومتهای بی شعوری که ما داریم و آنها ما را می کشند و یادتان باشد که آخر سر گناه خون ریخته شده مردمان ما به پای شما هم هست و یادتان باشد هی نگویید مردم جهان سوم به جان هم افتادند که جهان اول می فروشد به آنها سلاح هایش را و آنها تست می کنند بروی مردمی که تنها گناهشان خواستن آزادی است !

در نهایت من تماس گرفتم به سیسی گفتم ممکنه پرواز من کنسل بشه اگه شد آمادگی داشته باشین !

زلزله های طبیعی و غیر طبیعی

استاندارد

دنیا داره به آخر میرسه !! اینو بعد از دیدن خبرزلزله و سونامی همزمان ژاپن میگم.

نکنه دنیا  به آخر برسه توی 2012 توی شرق زمین که زلزله و سونامی باعث خرابی و مرگ هزاران نفر شده توی نیوزلند هم زلزله مردم رو آوره کرده و توی لیبی و بحرین و خاورمیانه هم که حاکمان به جان مردم بیچاره خودشون افتادن و میکشند و خراب میکنند و فقط 9 ماه مونده به 2012 و خدا رحم کند اول جونونیمون بود تازه حالا اگه زلزله و سیل و آتشفشان و سونامی و کاترینا و اینا نجات پیدا کنیم دنگی میزنه توی حمله تروریستی میمریم ….راستی اگه 9 ماه مونده باشه چی ما تازه داشتیم برنامه میریختیم پول جم کنیم خونه بخریم که بعدش با خیال راحت بریم اسپانیا و ایتالیا گردی کنیم و بعدش فرانسه رو بگردیم و تلافی همه نداشته های زندگی را دربیاریم اما مثه اینکه دنیا راستی راستی رو به آخر است !!!!!

پارسال همین موقع ها

استاندارد

پارسال همین موقع ها بود داشتم بار و بندیلم رو جم میکردم ، بیست و هشتم فوریه بود رفتم جلو در سفارت ساعت 10 وقت داشتم که مدارک رو بهم برگردونن چه استرسی بود نیم ساعت توی صف بودیم ملت بهم دیگه گیر میدادن حتی دو نفر با هم دعواشون شد .دعوا و مرافعه و صف یه طرف و استرس و تنهایی رفتن و ترس نگرفتن ویزا یه طرف ….باورم نمیشد اون همه آدم اومده بودند برا ویزا برای رفتن، آره همین موقع ها بود داشتم برای بار دهم چمدونای بسته ام رو باز میکردم و دوباره می بستم و هی یه چیزی رو کم میکردم از چیزایی که مامان بسته بندی کرده بود !

همین روزها بود که استعفا نامه ام رو دادم و مدیر مالی رو شوکه کردم با کارم سال مالی بود آخه ولی حقش بود ، تمام مدت جوری رفتار کرده بود که انگاری من توی بخش کار خاصی نمیکنم و حتی وقتی بهش گفتم من دارم میرم باورش نمیشد و به قول خودش مثل پدرم نشست منو نصیحت کرد که یو کی کلی گرونه و نمیشه زندگی کرد به این آسونی ها نیست و پسر برادرجانش لندن زندگی میکنه و من بهش گفتم بی خیال عموووو من فکرام رو کردم و می خوام برم و بهش نگفتم من با جی هستم !!!!

آره همین روزها بود که به همه گفتم دارم میرم چون تا ویزا نگرفتم به هیچکی نگفتم و همه شوکه شدن و نمی دونستن دقیقا چی شده !آره همین روزها بود من داشتم آپارتمانم رو تحویل میدادم و مصیبت می کشیدم که هم خونه ام یه کمی همکاری کنه !آره همین روزا بود که داشتم با عجله و تند تند گذشته ها رو به باد می سپردم و خودمو برا دنیای جدیدم آماده میکردم . آره همه چی رو توی چمدونم گذاشتم (کل وسایلم یه چمدون شد به وزن 20 کیلو و یه کوله پشتی با 10 کیلو وزن و یه کیف دستی ) و هی روزا را شمردم هی به جی تل کردم دارم میام ها دارم میام ها …..! آره همین روزا بود که کلی استرس داشتم و کلی خوشحال بودم و کلی گیج بودم و همه اینا اما در آخر ……همه رو گذاشتم و اومدم که یادم بره کی بودیم و کی شدیم ، کجا بودیم و کجا هستیم …….اما نشد!

کار و بار

استاندارد

دیروز با یه حسابدار توی دفتر آر اس جی قرار داشتم اینا یه دواطلب می خواستن که کار حسابداری بکنه خیلی وقت بود داشتم باهاش مکاتبه میکردم هی قرار میذاشت و هی میگفت یه کاری براش پیش اومده و نمیشد که همو ببینیم .

خلاصه دیروز رفتم و دیدمش به اصرار جی مدرکم و نمرات مقابله مثل شده در یو کی رو هم بردم وقتی آقای حسابدار منو دید گفت امروز هم یه کاری پیش اومده ولی دیگه روش نشده قرار رو کنسل کنه !خلاصه من نشستم و یه کمی برام درمورد کارشون گفت و اینکه حسابها پیچیده نیست چون اینجا یه چریتی هست .بعدش ازم درمورد دانشگاه پرسید و منم گفتم مدارک رو با خودم آوردم و خواست که ببینه ( تا اینجا به ما به صورت یه موجود خنگ نگا میشد) سرش رو از روی نمرات من برداشت و گفت دختر جان با این مدرکی که داری می تونی هر جایی که بخوایی به عنوان داوطلب شروع کنی خصوصا سازمان های خیریه !

بعدش کلی از من تعریف کرد ………… و گفت این کار برا من خیلی ساده و ایناست و منم توضیح دادم منم میخوام با یه کار ساده شروع کنم و وقتی داشتم اینو میگفتم دلم تنگ شد برا تمام کاغذهایی که روی میزم همیشه ولو بود و دلم تنگ شد برا حسابداری برا سیستم حقوق هم    کاران برا حسابداری کاری که ازش خسته شده بودم و حق داشتم خسته بشم !

بعد همگی جوری از رشته من یاد میکردن که حس یه دندون پزشک بهم دست داد یادمه تو ایران میگفتن مگه چیکار میکنی یه حساب رو بدهکار میکنی اون یکی رو بستانکار میکنی …..بعد اگه احترام سرت میذاشتن میگفتن «مگه بخش حسابداری کاری به جز حقوق داره ؟؟؟؟» آره بگذریم که  اینجا حسابداری جز شغل های پر درآمد محسوب میشه به شرط اینکه حسابدددددددددددار باشی.

حالا دلم میخواد برم دانشگاه دوباره عین خر درس بخونم و دوباره برم حسابدار بشم وکلی پول دربیارم که نگران صورتحسابهای که پستچی میاره نباشه و فقط از پشت ویترین به لباسها نگا نکنم و هر وقت میلم کشید چیز میزاییی بیخودی بخرم .

اینکه برم مسافرت و اساسی حال کنیم با جی توی هوای گرم برزیل و نگران نباشم که جی این ماه چقد تحته فشار به خاطر مسافرت من به ایران !

آره دلم میخواد هر چه زودتر برگردم سر شغل قدیمی خودم هرچن کسل کننده و دردسر دار بود !

میگه آن شرلی از حالا دلم داره تنگ میشه برات ….منم بغلش میکنم و سرمو فشار میدم بین شونه هاش و میگم «پس حداکثر استفاده رو بکن جی!»  برمیگرده میگه «به جان آن دارم از خستگی میمرم »  و من میگم دیشب هم همینو گفتی هااااااااا !!!!حالا وقتی من رفتم دلت تنگ شد …..و این قصه در تمام طول هفته تکرار میشه و مطمئن باشین اونی که حرفشو عملی میکنه جی هست که می خوابه و منو هم به زور وادار میکنه بخوابم : )