تنها ماندم تنها با دل بر جا ماندم ها ها ها اییییییییییییییییییییییی

استاندارد

من هر کاری میکنم این وبلاگم بیاد توی اینجین سرچ گوگل که چار تا خواننده بهم بزنم نمی آید واقعان دردناکه که آدم بنویسه و هیچکی نگاش نکنه! اگه قرار بود که کسی نبینه که ور میداشتم توی دفتر خاطرات قفل دار می نوشتم بعدشم میذاشتمش توی بالشم که کسی نبینه واااله.

تلخونی هم که نمی نویسه و منم که فیس بوک را بخشیدم به فیس بوکی ها و حالا بی خبرم ازش بابا حداقل تو یه خبری از خودت بده،جی همیشه یه جوک بی مزه ای داره وقتایی که من تلفنش رو جواب نمیدم پیغام میذاره که ما که تلفن نداریم حداقل شوما که داری یه زنگی بزن. خیلی لوسه ولی من از همین جا به تلخونی میگم بابا یه کامنتی بذار بدونم چیکاره ای خوب .

هوا چن روزه که خوبه اینقد  خوب که میشه رفت توی پارک روی چمن ها دراز کشید و نگران خیس شدن شلوارک نبود. آره اصلا اگه یکی پارسال به من میگفت یه وقتی می آد که اینجا سایه رو به آفتاب ترجیح بدی من میگفتم برو بابا دلت خوشه کو آفتاب! ولی دیروز من و جی با هم رفتیم پیک نیک و بعدش که دو ساعتی توی پارک بودیم رفتیم از فروشگاه بستنی قیفی شکلاتی خریدیم و نفری دو تا خوردیم، به حق کارای نکرده، و بعدش زیراندارمون رو انداختیم توی کوله و خوش خوشان آمدیم خانه.

تازه سه شب پیش بود که با جی ساعت ده شب رفتیم دوره رودخونه رو دوویدیم و برگشتیم وچه حالی بود، شب و سکوت و ما . حالا هی ما ها خدا خدا میکنیم که هوا تا آخر آگوست همین جوری بمونه ولی هیچکی نمی تونه مطمئن باشه. یهو می بینی فردا از خواب بیدار شدیم هوا بارونی و طوفانیه و واله!

 

بیان دیدگاه