اینجا هم حتی خوده خودم نبودم نمی دونم چرا ولی من همیشه یه دیوار نامریی دارم بین خودم و دنیای بیرون و میتونم بگم کمتر کسی از این دیوار نامریی عبور کرده این در مورد جی هم هست یعنی شاید بعضی وقتا یه دست یا یه پاش تونسته بیاد تو ولی نه به طور کامل ! اگه بخام کامل توضیح بدم یه جوریی مثه این دختره بلا با اون دیوار امنیتی اش !
نه اینکه یلی پیچیده باشم نه اتفاقا از یه موجود تک سلولی هم من ساده ترم ولی واضح نیستم برای هیچکی حتی یه وقتایی می بینم برای خودم هم نقش بازی میکنم !
از دیدگاه ها آدم های دیگه من اینجوریم :
دیدگاه پسرخاله ام : من آن شرلی ام یعنی همون قد لاغر مردنی و بی ریخت ولی هر چی رو که ارداه کنم دارم !
دیدگاه دختر عموم : من همونم که به ک…ونم میگم با من نیا بووو میدی ! یه دریده پروی چه چه چه هستم بیا ببین
دیدگاه مامانم : خاله سوسکه هستم که مادرش بهش میگه قربون دست و پای بلوریت برم مادر ! و هی تذکرات بعدی داده میشه !
دیدگاه پدرم : من یه کله خرم که ممکنه دست به اقدامات عجیب و غریبی بزنه ! که زیاد حرف میزند!
دیدگاه خواهرم : …. سفیده آخه خواهرجان هم دیوارش خیلی کلفت تره و اصن قابل عبور نیست یعنی واقعن نمی دونم چه فکر میکنه !
دیدگاه جی : من موجود شکستنی هستم که نیاز به مراقبت داره ! و با کوچیکترین پیشرفت من جنجالی بپا میکنه بیا و ببین مثن اوووووه آنی امروز تنهایی رفته دکتر یا اوووووووووه آنی تنهایی رفته غذا سفارش داده !!! یعنی تا همین حد !
واقعیت : بذار برای یه بار هم که شده شجاعت داشته باشم و حرفم و خودم رو برای یه بار نشون بدم ! من به سادگی چیزیم که بقیه می بینن یعنی من میخوام اونا ازم ببینن همون آن شرلی با پشتکاری که به هر چیزی خواسته رسیده و متواضع و گاهی هم دریده و پرو ولی در واقعیت وقتایی که با خودم تنهام به دستاوردم که فک میکنم یه مدرک زپرتی از دانشگاه آزاد در رشته ای که دوسش ندارمه ! حتی توان گرفتن حقه خودمو از رئیس فعلیم ندارم توان نه گفتن به جی رو ندارم ! تحمل جمع جدید رو ندارم !
آدمیم که هیچوقت تلاشی نکردم برا چیزی که میخواستم یعنی اصولی بخوام بگم من چیزی در زندگی نخواستم منظورم هدف مشخصی نداشتم ! بی هدفی در تمام نقاط زندگی من دیده میشه ! همیشه خواستم خودمو بیشتر از اون چیزی که هستم نشون بدم !
ولی نه از موسیقی سر درمیارم نه از فیلم نه از کتاب نه از هیچی دیگه مثلن همین چن روز پیش نمونه بارزش این جدایی جایزه برد خب که چی برده دیگه حالا افتخار ملی چیه مثن اینو هم نمی فهمم ولی خوب برا اینکه از قافله عقب نمونم میگم خب آره منم دوس داشتم و اینا ولی در واقعیت من حسی ندارم جز اینکه اگه منم در جو ایرانیان بود و اونا جیغ میکشیدن من چار برابر بقیه جیغ میکشیدم دلیلش فیلم نبود یا اسکار دلیلش اینه که من از توجه جمع خوشم میاد ! ها اینو میخواستم بگم من همیشه مردم برای اینکه بهم توجه بشه و مثن دیده بشم ولی هیچوقت هم دیده نشدم ! همیشه خواستم مثن دارسی پیدا بشه و عاشقم بشه ( نگین جی اون قضیه اش فرق داره اون دارسی نبود من عاشقه جی بودم و من جی رو میخواستم و براش هر کاری میکردم جی بعده دو سال با من بودن حس کرد بودنه منو. یعنی به عشق در نگاه اول و اینا اعتقادی نداشت !!! ) من از عشقم راضی بودم حتی اگه جی میرفت و به قوله خودش ایمیل میزد که پشیمونه من عاشقش میموندم و تلاش میکردم برای اینکه کنار بیام با نبودنش !
من به شدت خودبزرگ بینم اینکه فک میکنم از همه آدم دور برم بیترم !البته همه همین جورین کیه که فک کنه نه مثن صغری از من بهتره یا اگه فک کن صغری ازش بهتره خب بهش حسادت میکنه و پیش خودش میگی هیچی که نداره از منن بیتر باشه خدا شانس بده !!! درعین حال من دوس ندارم زیاد قاطی بشم با بقیه در کل خجالتی واژه ای که جدیدن کشف کردم در مورد خودم به شدت ترس دارم از روبرو شدن با آدم هایی که نمی شناسمشان و این چیزی نیست که دیگران از من دیده باشن !
من طالب قدرت هم هستم دلم میخواد حرف حرفه خودم باشه فک کن من یه انزوا طلب خودکامه ام که دلم میخواد توی غار خودم بمونم و فک کنم غارم از همه بیتره !
در کل این چن روزه همش روی اعصاب خودم بودم که اینها را برای کسی بگم و خالا که گفتم حس لختی میکنم حس میکنم یه کاری کردم در حد لخت شدن توی خیابون آروم آروم قدم زدن !