این چن وقته حس نوشتن نبوده اصن حسه هیچی نبوده الانه هم که اومدم بنویسم این وردپرس خر شده بود نشون نمیده هیچی رو !!!
چن وقته هی می خواستم اینجا رو رمز دار کنم هی می خواستم پست بذارم و درمورد آن شبی که همه چی شروع شد بنویسم (ترسم این بود که جی بخواند) حسی که هی تند تند توی رگام با خونم بالا پایین میشد و پمپاژ میشد از قلبم به مغزم هی بالا و هی پایین و نفرت نفرت نفرت از همه چی از همه کس تا جایی که جی را هم کلافه کردم ….!
خب من وجی همو می شناسیم من میدونم جی کمی وسواس داره درمورد لیکینگ جاب ! خب منم کلن چیزی نمیگم چون وقتی کاری برات لذت نداره انجامش فقط یه جور شکنجه می تونه باشه توی حین جریان ! اما اون اتفاق توی اون شب مسخره باعث شد من حس سردی کنم به همه چی (چیزه عجیبیه واسه من هااااا ) و این سردی به نفرت تبدیل شد و هی مثه یه زنجیر سفت و سفتر میشد و راه نفس کشیدن رو بسته بود و راه اشک ریختن رو باز کرده بود و من حرف نمیزدم دلم میخواست به جی بنویسم و بهش بگم چی شده اما نمیشد راه حرف زدنم هم بسته بود نفرتم ،نفرتم از خودم از حسم از بدنم از همه چیم از چشام که حالا لوچ بودند توی آیینه از دستام که حسه پینه بستن دارن از زنانگیم که حس میکردم جی نمی تونه دوسش داشته باشه ! هرچند اینا به جی بیچاره ربطی نداشت اون خبر نداشت !
بگذریم من همه چی رو گفتم بهش بهش گفتم چی شده حسم رو گفتم و جی بغلم کرد و توضیح داد و حس کردم داره زجر میکشه توی کلمه کلمه که توضیح میده و من برای توضیحش ارزش قائلم و بعدش جی شاکی شد چرا زودتر نگفتم و اجازه دادم این همه سردی ایجاد بشه و من فقط بغلش کرده بودم و آروم اشک اشک اشک و بوسه بوسه بوسه !
بعد الانه پیانو رو دیدم حسم گرفت بنویسم نمی دونم چرا !
همیشه باید حرف زد همیشه همیشه قبل از این که دیر بشه باید حرف زد !
یکی از بچه هایی که همین چن وقت پیش باهاشون بودیم و دیدمشون مادرشو از دست داده از بچه های کردستانه عراقه و الانه یه ویری افتاده تو همه که بروند ایران مادرشون رو ببینن ! و چقده سخته فک کنی به از دست دادنه کسی یا کسایی که رابطه داری باهاوشن وصلی به جورایی و بعد بووووووومب و بعدترش دیگه نیستی یا نیستند !
هرچند ما مرده ایم برای همه وقتی آنجا بودیم تفلدی یا نوروزی یا مراسم عروسی چیزی همو می دیدیم و حالا همه چیز آنجا هست آنها همیدیگر را می بینن ولی تو دیگه نیستی و حکم مرده ای داری که بخشی از خاطرات آنهایی و هر وقت به بهانه ای به یکیشان تلفن میکنی می گویند ای بابا باور کن همین جوری توی فکرت بودیم که بهت بزنگیم !!! و بعد بیتشتر دلت میگیرد !
می دونی من باورش برام سخت بود ولی واقعیته تلخیه که برود از دل هر که از دیده برود ! مهم هم نیست خیلی همه یه روزی میمرن دیگه ما کمی زودتر و شما اندکی دیرتر!