نوشته مربوط به صب 21 سپتامبر می باشد :)
اما اینا رو باید چن روز پیش می نوشتم ولی وقت نشد الان می نویسم ….
تمام مدت داشتم به هدیه آقای جی فک میکردم چی بخرم و اینقد همه چی رو بالا پایین کردم دیدم دقیقا نمی دونم چی دوست داره الان داشته باشه هرچند از قبل گفته یه گوشی جدید می خواد بخره ولی پول من به گوشی نمیرسه اینجا!!!!!!!!
در نتیجه با توجه به علایق ایشان در رابطه با نوشیدنی ها تصمیمات در جهت خرید یک بطری ویسکی اسکاتیش ده ساله تصویب شد .
بعد از کالج سریع رفتم از تسکو یه دونه پیدا کردم و خریدم و اومدم خونه می خواستم قبل جی خونه باشم که حداقل کادو بگیرم و دیگه حوصله گشتن و کارت پیدا کردن نداشتم برا همین برگشتم خونه که ادامه کار رو فردای اون روز انجام بدم !!!!
خوب ما می رسیم خونه چی می بینیم ….!!!!!! ماشین جی که جلوی در پارک شده و یواشکی پریدم تو خونه رفتیم گذاشتیم زیر تخت کادو رو و اومدیم دم در دوباره و داد زدیم هلووووووووووووووووووووووووووووووو دارلینگ !!!! و جواب شندیم چطوری بچه کجایی تو ؟؟؟
:(
بگذریم روز بعد که روز موعوده و من می خوام همه کارا رو انجام بدم آقای جی صب زود بیدار شد و گفت نمی دونم چی شده سرم درد میکنه منم رفتم براش قرص آوردم و گفتم بخور تا دو ساعت دیگه بهتر میشی برو سر کار !
اونم قرص رو گرفت و خوابید ولی تا ساعت ۹:۳۰ توی تخت بود تا الان نیم ساعت دیرش شده و من میگم عزیزم دیرت نشه !! میگه تماس میگیرم و میگم سرم درد میکنه نمی آیم ….قیافه من دیدنی بود هااااااا
و بعدش آقای جی خیلی راحت خوابید دوباره میگم عزیزم خوب می خوایی یه قرص دیگه بخور و برو سر کار میگه مرخصی میگیرم حالم خوب نیست و من که قیافه ام آویزونه از تخت میام بیرون و می روم صبحونه آماده میکنم و میگم بیا صبحونه بخور و اون داره تو اتاق با تلفن به رئیسش توضیح میده که حالش خوب نیست و نمی تونه بیاد !
منم توی اتاق نشیمین نمی دونم چی کار باید بکنم آخه من همه کارا رو گذاشته بودم امروز که جی سر کاره !!!
و بعد از صبحونه دوباره رفت خوابید ! منم دیدم کاری ازم بر نمیاد رفتم پیشش دراز کشیدم و گفتم خوب همه برنامه های منو بهم زدی هااا …چشاش بسته بود گفت برنامه چی ؟؟؟ گفتم امروز چه روزیه گفت سه شنبه گفتم نه تاریخش ؟!! گفت نمی دونم گوشی موبایلش رو گرفتم روبروی چشاش و بعد گفتم ببین امروز چه روزیه !!!! خندید گفت آررررررررررررررره برا همین من مرخصی گرفتم و غش کرد از خنده …از صب منو سر کار گذاشته بود از قبل مرخصی گرفته بود برا امروز گفتم ولی من می خواستم سوپرایزیت کنم تو منو سوپرایز کردی !!! خندید و گفت خوب می خوای من برم بیرون هر کاری می خوای بکنی گفتم نه دیگه بقیه اش هم با خودت !
بگذریم از اینکه من در یه عملیات ژانگولر و اینا تونستم کادو کنم بسته رو و یه کارت بخرم و بهش بدم ولی در کل خوب بود خیلی خوب بود !جی واسه من ساعتو دستبندش رو خریده که همه سنگهای صورتی دارن !و بعدش منو برد رستوران همون جایی که روز سومی که اومده بودیم و قرار شده بود یه روزه دیگه بیام شام بخوریم با هم !!!
نوشتیم ثبت شود در تاریخ….:)