رمان های آبکی عاشقانه

استاندارد

همین چن روز پیش بود که با آیبوک یه کتاب رومانس آبکی رو دانلود کردم و شروع کردم به خوندن. کتاب رو که م یخوندم هی با خودم میگفتم این ف.ر از اینا کپی کرده یا اونا از دسته این نوشتن خیلی کتاب خنده داری بود ولی در نصفه هاش فهمیدم که چقد خوبه خوندن کتابهای آبکی با صحنه های عشق بازی که توصیف شده توی ایران یادم نمی آید کتاب عاشقانه این مدلی به جز ر.اعتمادی که اونم ممنوع بود بعد از ا.ج. ها داشتم میگفتم … کتاب هیچ چیزه خاصی نداشت مثه همیشه یه دختر متوسط که یه پسر پولدار رو میبینه و بلاب بلاب بلاب …!

اما من به جی گفتم جی چرا ما این همه نسبت به رابطه مون سرد شدیم چرا مثه قبل از هر فرصتی استفاده نمیکنیم این یعنی بدن من واسه تو تکراری شده نه ؟ جی گفت نه (اما نه اش جوری بود که میشد بفهمی یه ذره هم آره ) گفت من هنوزم تو رو مثه قبل دوس دارم. پرسیدم چرا پس مثه قبل نیستی هفته ها میگذرن و ما شاید فقط کناره هم خوابیده باشیم بدون اینکه تو خواسته باشی و وقتی هم که من خواستم بهت نزدیک بشم غر زدی که آنی پلیز آی ام تایرد؟؟ میگم خب هر باری که این کارو میکنی من حس میکنم تو داری منو پس میزنی با اینکه میدونم که واقعان خسته هستی و اونوقت هر بار که تو آماده ای منم به انتقام دفعه قبلی تو رو پس زدم :( جی می خنده که خیلی بدجنسی! میگه تو که خودت شاهدی هر روز از ساعت 7 بیدار میشم و میرم سر کار تا ساعت 6 بعد ازظهر وقتی میرسم دیگه نا ندارم !!!

آی نو آی نو این جمله منه همیشه و بغلش میکنم میگم جی چرا مثه بدبختا همش باید کار کنیم مگه کار نمیکنیم که حال کنیم چرا به اون قسمت نزدیک نمیشیم. جی سرمو بین دستاش میگیره میگه خب خره زندگی همینه دیگه هی بهت میگفتم باورت نمیشد میگفتی نه ما درستش میکنیم و میخنده و میگه آی ام جوکینگ بیبز. من ولی می دونم تا چه حد راس میگه هممون گیر افتادیم و عین خر کار میکنیم و پولی که همش هزینه خونه و ماشین و آب و برق و گاز میشه و در نهایت چیزی ازت نمی مونه که بخواد لذت ببره و خوشی کنه !

جی میگه همین که با همیم خوبیش دیگه مگه نه ولی من دلم تنگ شده برا اون لحظه های دیوونگی برا اون هیجان بغل کردن های غیر قانونی برا دست بردن توی قانونی که جدامون میکرد و برای لحظه هایی که در هم ذوب میشدیم و می ترسیدیم از اینکه کسی سر برسه و نیمه کاره بمونه عشق بازیمون. جی میگه خر نشو آنی و من آویزونش میشم میگم من خر دوس دارم تو که می دونی :)

جی میگه به هالیدی نیاز داریم اون بیشتر از من از بس که همش حرص میخوره سره کار پور مای بیبی . نمیدونم چرا هی نصفه فارسی می نویسم نصف انگلیسی پاک خر شدم رفته !!!

سگ و درویش شاید هم وارونه اش !

استاندارد

همیشه از بچگی این اصطلاح رو شنیدم از مامانم، عادت داشت وقتی می افتادیم به جانه همدیگه می گفت بتمرگید دیگه دیووونه ام کردین عین سگ و درویش می پرن به هم ! از همان بچگی برای من و البته بقیه خار و کاکو ها سوال شده بود که سگ و درویش چرا باید به هم بپرن اصن ما سر عوض کردن کاال تی وی یا خوردن بیشتر از غذای مورد علاقه دسته جمعی کی بره ظرف بشوره مداد قرمزه ماله منه و این صوبتا دعوا داشتیم اونا سر چی ؟ خودش و بابا هم که دعوا میکردن همین مثال و به کار میبرد و ما همیشه بهش شک داشتیم که منظورش از سگه بابا هست یا نه ؟ بچه بودیم و نفهم حالا که چی هر کدوم مد نظر بوده اصن به تو چه برو گم شو تو اتاق تا بیام حسابت رو برسم ! اینم می تونست جمله مامانم باشه خونواده من جز نادرترین موجودات دنیا می تونه باشن و شاید همه مثه ما هستن و بروی مبارک خودشون نمی آرن عین ما که همیشه به قول مامانم «با سیلی صورت خودمون رو سرخ نگه میداریم» شاید همه صورتاشون برا همین سرخه از بس به خودشون سیلی زدن ! آره همین چن شب پیش از شدت درد بر داشتم روی دیوار فیسانه نوشتم که «نه روحی در وطن و نه دلی در غربت برای من مانده است» از اظهارات مامانه است اینم. یعنی من هر چی میگم از مامانم کپی میکنم_ آب جوب همیشه راه خودشو پیدا میکنه _ با اینکه همیشه خدا هم بدم می اوومد بشم عین اون ولی متاسفانه همین چن وقت پیش مچ خودم رو گرفتم که دارم میشم مثه اون. همیشه خدا دارم به همه غر میزنم بابت اینکه به من بی توجهی میکنن وهمیشه خدا از همه طلبکارم. یعنی همین طوریه ها هر چی بهش توجه کنی آخرش میگه تو برا فلانی بیشتر میکنی تو برا خواهرت بیشتر می خری تو بقیه برات مهم ترند ….!!! و همیشه خدا اینا تکرار میشه !و تکرار میشه و میشه یعنی تا نگاد دهنتو ولت نمیکنه تا جایی داد بزنی آره آره تو درست میگی من همه رو دوس دارم الا تو حالا راحت شدی ؟

بابام هم می توسنت بهترین باشه اگه حرف بقیه ارزشش بالاتر از حرف خونواده اش نبود .یعنی همیشه خدا می خواد یه کاری کنه که مردم بگن وای چه آدم خوبیه چه آدم متواضع و (ک …س خلیه) آره دقیقا این کارو می کنه .یعنی حاضره به همه خدمت کنه ولی حاضر نیست 20 دقیقه با مادرم سر کنه یعنی این همیشه جرقه دعواهاشون بوده و هست با اینکه نیستم ولی می دونم هنوزم همین باعثه دعوا میشه. اونجا که بابام میره عروسشه میرسونه خونه و بعدش به درددلش گوش میکنه و باهاش ابراز همدردی میکنه و حتی این وسطا ممکنه به داداشم هم چنتا فوهش بده چرا شوهر خوبی نیست ولی حاضر نیست این کارو واسه مامانم بکنه (البته مامانم میگه) و این یعنی دعوا و داد و هوار! خلاصه همیشه دعوا از یه جایی شروع میشد بخوام بگم یه شاهنامه میشه شرح دعواهای بی سروته شون ولی اثرش شد اینکه من خیالاتی شدم یعنی هر وقت توی خونه دعوا شروع میشد من می رفتم زیر پتوم و شروع میکردم واسه خودم قصه گفتن(قصه ها اولش سیندرلایی بود این اواخر شده بود 50 شید آف گری). اما کو گوش شنوا و چشم بینا فقط نمره بیست می خواستن از آدم و هی بخون بخون بچه .تلوزیون رو خاموش میکردن و بعد بدو برو تو اتاق درست رو بخون که فردا مثه من حمال نشی !

اهل کتاب و شعر و موسیقی هم نبودن برا همین هیچی نشدیم نه اهل شعر و نه اهل موسیقی. خدا پدر داییم رو بیامرزه که یه کتاب خونه فکسنی داشت ما ازش کتاب میدزدیم و گرنه همین چارتا کتاب هم رو نخونده بودیم .حالا گذشته ها گذشته و من زدم بیرون از اون حلقه و تقریبا همه چی یادم رفته ولی هر چن وقت یه بار یهعنی با پرسیدن اینکه دلت خیلی تنگ شده نه ؟؟؟؟ باعث میشه بفهمم که خیلی پستم چون دلم برا هیچکی تنگ نشده برا هیچکی! همیشه خدا می دونستم با بقیه فرق دارم ولی نمیدونستم فرقم اینه که روباتم نه آدم. این رفقای ایرانی تمام مدت یا پای اسکایپ هستن یا تلفنی با مادر و پدراشون گرم صحبت ولی من هفته ای یه بار یا دو بار تماس میگرم و همون هم همیشه به این ختم میشه که فلانی فلان کارو کرد برادرات رو نصیحت کن این کارو بکنن اون کار رو نکنن فاک دم ال . به من چه که کسی رو نصیحت کنم مگه من کیم که به خوام به اون بدبختا بگم چی کار کنن ؟!

چن شب پیش هم هی همه داشتن از عروسی و ماه عسل و کوفت و زهر مارشون میگفتن و من هم که هر وقت حرف این چیزا پیش بیاد فقط زل میزنم به جی ببینم چی بگم !  هر بار که فک میکنم این بار که بریم ایران باید بریم خونواده جی رو هم ببینیم اصن یه وضعی کهیر میزنم حالم بد میشه یادم می افته به تمام اتفاقات و دوباره نفرت تمام وجودم رو میگیره !

نمیدونم چرا دارم اینا رو می نویسم شاید دلیلش تلفنی بود که با مامانم داشتم و همین طوری حرف ظد به پولی که من از داداشم طلب کار بودم و من خندیدم و گفتم پوله من چهار سال پیش 2300 پوند بوده ولی الان 700 پوندم نیست  و اصن منظوره خاصی هم نداشتم و مامانم اینو برداشته گذاشته کف دست داداشم و اونم ورداشته به من تلفن کرده با داد و هوار که آره هر چقد میشه بگو بدم دهنه منو گاییدین شماها هی هروز به نرخی میدن ! منم هی بهش بابا من سر کارم باشه بعد و هی اون بیشتر داد میزنه و بعد چن شب پیش تلفن کردم بهش و بازم همین طور و این بار جی هم بغله دسته من بوده و آخرش هم برداشته به من میگه اگه می خوای کاری بکنی خودت بیا اینجا نه دستور بده به ماها که واسه مامانت بکنیم !!! من از دستش دلخور که نشدم به احمقی خودم ایمان آوردم که اون موقع که پول رو لازم داشت بهش دادم و حالا به جای تشکرش و این که این همه مدت دستش بوده عذرخواهی کنه طلب کارم هست . بی خیال از روز اول هم ما رو بدهکار اینجا فرستادن .

جدیدن یه حسی دارم که من باید به بار دیگه بیام توی دنیا و زندگی کنم و این بار حقمه که بابا مامانم کمتر دعوا کنن و مامانم قدرت جم و جور کردن خودشو داشته باشه و هی زرتی احساساتی نشه و البته زبانم هم انگلیسی باشه و خونواده ام هم وضه مالیشون خوب باشه!

 

Gray not blue

استاندارد

تمام دو هفته گذشته جی سرماخورده بود و تمام مدت در حال فین فین و آخ و وای به سر می برد نتیجه اینکه من در حال مرگ به سر میبرم الان یعنی داغوناااا له له !

چن وقت پیش جی رفته بود دکتر و از دکترمون خواسته بود که یه تست منتال هلث بده بهش من تست زدم اصن یه وضعی هااا …افسرده افسده بودم با توجه به نتیجه تست !

الانم جی داره غر میزنه که لب تابو خاموش کنم که بخوابه نتیجه اینکه بعد می نویسم بقیه اش رو!

 

همه اتفاق های ماه آخر سال 2012

استاندارد

دسامبر ماه خوبیه به این دلیل که من آخرش یه تعطیلی درس و حسابی دارم و والش هم که تفلدمه !  دسامبر سال گذشته( خنده داره فقط 11روز سال جدید گذشته ولی مجبوری بگی پارسال ) در نوع خودش بی نظیر بود من دو تا پارتی داشتم برا تفلدم که یکیش سوپرایز پارتی آقای جی بود و یکی هم با بچه های کافی شاپ رفتیم بیرون برا درینک ! سوپرایز پارتی آقای جی بی نظیر بود خودش همه غذا ها رو پخته بود و با همه بچه ها هماهنگ کرده بود و خریداشو هم کرده بود و بعد از بچه ها هم خواسته بود که هی از من بپرسن که برا تولدم میخوام چیکار کنم و منم هی به همه میگفتم بابا بیان منو سوپرایز کنین خودم هم کیکش رو میپزم و هی بهشون گوشزد میکردم که جی اصلا از این کارا بلت نیست :)))) و اونا هم اینا رو به صورت کامل به آقای جی منتقل میکردن و جی هم هی به من میگفت بیبز برا تفلدت چیکار کنم ؟؟ منم هی با دلوری میگفتم من نمی دونم سوپرایزم کن و بعدش میگفت میخوای بریم شام بیرون دوتایی؟؟؟ من میگفتم هر کاری میخوای بکن جیگرم من ریش و قیچی رو دادم دسته تو !

در نهایت من متوجه شدم که سوپرایز پارتی گرفته برام قبل از ورود به خونه ولی اصلا انتظار اون همه مهمون رو نداشتم فقط انتظار سه تا خانواده ایرونی رو داشتم که باهاشو دوستیم ولی همه دوستای مشترکمون بودن کسایی که من خیلی دوسش دارم حتی دیوید و جون با سن بالایی که دارن اومده بودند و موندند تا ساعته 11 شب. خلاصه که شب خوبی بود.

هفته دوم و سوم هم که همش کار میکردم در حد یه خره 24 سیلندر تمام مدت توی کافی شاپ و بعد هم خونه و خواب اصلا جی رو ندیدم درست و حسابی ! کریسمس امسال من به جی گفتم بیا درخت بخریم بیا کلا کریسمسی بشیم و اونم قبول کرد و یه درخت خوشمل کوچولویی خریدیم که حالا توی گلدونش توی باغچه است ! با بچه های ایرانی که میشناسیم هماهنگ کردیم که برا شام بیان خونمون و بعد برا اولین بار شام کریسمسی درست کردیم و همه با هم خوردیم خیلی  بامزه بود در کل.

در پایان ماه هم که آقای جی و من رفتیم برایتون برا دو روز تعطیلی ولی اصلا خودم نبودم بهم خوش نمیگذشت نمی دونم چرا حوصله آقای جی رو نداشتم و در عین حال دلم هم می سوخت همه کار میکرد که من خوشحال باشم ولی من خوشحال نبودم ….البته دلیلش بعدا معلوم شد که چرا تمام مدت هفته آخر سال من داشتم به سقط جنین فک میکردم برا اینکه پریود نشده بودم و نتیجه گیری من این بود که ای داد حتما داریم بچه دار میشیم الکی الکی . بعد رفتم تست بارداری گرفتم که منفی بود ولی من بازم پریود نبودم و حالت خوبی هم نداشتم و مودی بودم تمام مدت ! رفتیم دکتر با آقای جی و بهش گفتیم ماجرا رو و اون گفت خب حالا اگه نتیجه مثبت باشه میخوای چیکار کنین من یه نگاهی به جی کردم و گفتم ما برنامه ای برای بچه دار شدن نداریم و م مطمئنا نمی خوایمش !!!! دکتر آزمایش خون نوشت و گفت تا بعداز ظهر خبر میده بهم و خبر داد که البته یه نیم ساعت قبل از این دکی تلفن کن من پریود شدم و همه چی به خیر و خوشی تموم شد.

سال نو هم اومد و هیچی تغییر نکرده هوا همون طوری و مردمان نیز !

همش این روزا با  خودم فک میکنم چرا یه عده اینقده پولدارن که نیازی به کار کردن ندارن و یه عده هم خودشون رو جر میدن تا به کمترین آرزوهاشون برسن !

ار فیس بوک بازم اومدم بیبرون حالم بهم میخورد از همه چی اونجا هیچکی به خودش زحمت احوالپرسی نمیده یه لایک میزنن و تموم بابا این تلفن رو گذاشتن که تماس بگیرین شاید من مرده باشم و فیس بوکم توسط بازماندگان آبدیت بشه !

امروز به خاطر سرما خوردگی و گلو درد شدید خونه موندگار شدم و اصن حوصله ندارم به خودم گفتم بیام اینجا رو آبدیت کنم حداقل.

خدافس

هوای دوس داشتنی پایانه سال

استاندارد

همین چن روز پیش پشت پنجره واساده بودم و به درخت آلوی خونه خیره که چرا هنوو برگاش نریخته مگه پاییز نیس؟ امروز از خاب بیدار شدم میبینم لخته لخته همه برگاش ریخته، خوش به حالیش شده از حالا میخابه تا خوده مارچ اووووه چقد خاب !

هم دو صرف هفت رو دیدم هم بریکینگ دوون رو اولی که افتضاح بود همه چیزش به جز خاویر بردمش و دلم هم خنک شد که ام آخر کار مرد!!! یعنی من به این باور نرسیده بودم _به این شدت _که عامه مردم می تونن در حد خرمگش هم تحلیل نداشته باشن که رسیدم یعنی باید این فیلم میموند بالای جدول تا اون حد در یو کی ؟؟؟؟

دومی هم بدکی نبود البته کتابش هم مالی نبود که انتظار آنچنانی داشته باشیم ولی خب با جی رفتن سینما و دوتایی نشستن و هی پسته خوردن و هی تر تر به جاهای س..ک…سی خندیدنش بامزه است ! یه جایی بود از فیلم که این بلا و ادوارد داشتن کار بی ناموسی میکردن دیگه نزدیکای آخرش بود که یهو یه دختره توی سینما یه صدایی از خودش در آورد که همه مردن از خنده من یه جی گفتم فک کنم همه دسشون توی شوار بغل دستیشونه :<) ….!

حالا قراره بریم این فیلم جدیدی که کامرون ددیاز بازی کرده و اسمش یادم نیست رو ببینیم. البته من دوس دارم برم آرگو رو ببینم و جی هم مواففقه و یحتمل اونو آخر ماه میریم قبل از اینکه از پرده برش دارن !

خلاصه که اینجا ساعت چار نشده شب شده و همه جا تاریک و ایناست و باید بشینی خونه یا بری پاب مشروب خوری که دومی حوصله میخواد و پول که فعلن ما هیچ کدوم رو نداریم :دی

این روزا همش تو فکر توام که دیگه خودت نیستی شدی دوباره اقلیما هی اقلیمایی مینویسی. میگم بابا مو آن ولی خودم هم میدونم که همش کشکه واسه ما دختر مو آن معنی درس درمونی نداره نمی دونم حداقل برا من و می دونم توهم همین طور اما …دلم هی پر پر میزنه که بیایی بنویسی دوباره از خوشحالیت از اینکه منو این همه خوشبختی محاله یا همه چی آروممه من چقد خوشبختم و این صوبتا اما انگاری دنیای این روزای منه واسه تو. و این شبای بی کسی …. منو که میشناسی و دنیا و روح مشترک پس مراقب خودت باش لاو.

سال 2012 هم داره به پایان میرسه و هر روز دنیا توی کثافت ما بیشتر فرو میره و هیچکی هم هیچکاری برای نجات خودش نمیکنه بغل دستی و همساده و اینوری انوری که پیشکش .

 

آغاز فصل سرد

استاندارد

دقیقا از وقتی برگشتیم هوا نم نم سرد شده تا الانه که مجبوریم با پتو توی خونه بچرخیم !

بگذریم این پپر برداشته یه آهنگی گذاشته توی فیس بوچ که هی من میرم گوش میدم هی خل میشم هی گوش میدم هی خل میشم البته نه اینکه خل نبودم خل بودم از اولش ولی بتر میشم !

دل دلی

استاندارد

ایران رفتیم و برگشتیم ولی من هنوزم نمی فهمم ایران رفتنمون چطوری گذشت اصن چیکار کردم هیچی یادم نیست توی اون سه هفته دقیقا چیا خوردم و با کیا حرف زدم ! به هیچ دوست یا رفیقی تماس نگرفتم وقت هم شاید بوده ان لابلای زمانهایی که مهمونی نبودیم ولی یادم نیست چرا تلفن نکردم چرایش هم مبهم است!

جی هم یادآوری کرد به بچه های تلفن بزن ولی من نزدم.

تمام مدتی که ایران بودیم من همش فکر این بودم که برمیگردیم اینجا و حالا که اینجام فکرم که کی می تونیم دوباره بریم ایران ؟

همه برنامه ریزی که کرده بودیم برای گشتن توی شیراز باد هوا شد به محض ورودمون به ایران. یعنی حتی تا حافظیه هم نشد بریم و نشد یه قدمی توی چمران بزنیم.یکی دو بار هم شبانه عزممون رو جزم کردیم بریم پیاده روی که همگان متفق القول شدن که خطر دارد و نکنید این کار را بعله! روز هم که گرما بیداد میکرد و ما می چپیدیم توی خانه. و جی هم همش بین خانه ما و خانه خواهرش در حال رانندگی بود و نمی دونم چرا تمام مدت ساعت 5 رو انتخاب میکرد که بدترین زمان ممکن بود برای ترک کردن خونه توی گرما و من تمام مدت حال معتادی رو داشتم که مواد بهش نرسیده و خماره !

شبا هم که از زوره گرما با فاصله می خوابیدم و مرتب از خودمان سوال میکردیم بقیه چه جوری می تونیم وسط تابستون عروسی کنن !!! (نکته انحرافی)

همه فامیل من می خواستن جی و منو دعوت کنن و هر چی من میگفتم ما نمی تونیم بیاییم مامان میگفت مگه میشه باید برین اونا احترام گذاشتن سرتون که دعوتتون کردن. این وسط ما خواستیم یه سری به خانواده پدری بزنیم (هر چند اونا محل چیز هم به ما نذاشته بودند و فقط به خاطر پدر جان بود) چنان بلوایی شد بیا و ببین مادر جان دلخور بودند ما داریم میریم فامیل پدری رو هم ببینیم!

در طول سفر فقط یه مارگون رفتیم که خیلی خوب و با حال و خنک بود .

پدر جی هم دیدیم دقیقا روز آخر سفر برگشتمان. خواهر جی شب قبلش تکست کرده بود که حال پدرشان بد است می خواد بره بیمارستان و عمل قلب و اینا !!!! جی هم حالا هی این پا آن پا میکند برود و منم گفتم عزیزه من خب بیا برو بابات رو ببین کلک قضیه کنده بشه ! و ما رفتیم و پدر جانشون در همان بدو ورود خواستن که ما پروازمون رو کنسل کنیم( که فک کنم اگه به جی بود خیلی راحت تسلیم میشد و میگفت باشه) اما بنده به صورت مسالمت آمیز به جی گفتم که ما نمی تونیم بمونیم و خودت هم می دونی و اونم پذیرفت و نتیجه این شد که پدرشون رو دیدیم و هیچش هم نبود سرو مور و گنده نشسته بود و فرت فرت سیگار میکشید و منم خیلی شیک بهشون گفتم سیگار واسه قلب بسیار ضرر داره مراقب باشن خصوصا اینجوری که ما شنیدیم ایشون رو به عمل قلب باز بودن و اونم یه نگایی به ما نداخت و گفت چی کار کنه تمام این چن وقته کارش همین بوده ! و بعدم گفت خیلی دلش میخواسته ما بمونیم تا ما رو ببره یزد و برای من طلا و جواهرات عروسیم رو بخره ( و من در اینجا در حالی که تمام تلاش خودم رو میکردم نترکم از خنده فقط سری تکون دادم)  و بعدش جی هم از خنده رودبر شده توی ماشین و به من گفت کاش به بابام گفته بودیم پایه ایم هر کی فردا پا نشه بره یزد !!! دیوانه !

جی کلی بهش خوش گذشت ایران ولی من نه من تمام مدت مرگم زده بود اصن خوشحال نبودم یا همش یه مرضی داشتم به اسم معده درد که توی عمرم تجربه نکرده بودم دقیقا هیچی نخوردم وقتی ایران بودم و در حال مرگ سوار هواپیمای قطری شدم !

بگذریم به محض رسیدنمان حالم بهتر شد ولی هنوز اثراتش هس و گاهی گداری میگرد و ول میکند.

حوصله هیچی رو ندارم از وقتی برگشتم !

My hair, Olympic game, earthquick

استاندارد

دو هفته پیش بود یه دختره اومده بود کافه برا تلبیغ آرایشگاه هشون و وچرهای خوبی هم داشت منم یکی خریدم که برم موهام کوتاه کنم رنگ کنم و هزار تا قر در بیارم قبل اومدن ایران و امروز نوبت موهام بود که کوتاه کنم و تا همین چن دقه پیش با هیجانی توصیف ناپذیر داشتم واسه خودم مدل نگا میکردم که برم کوتاه کنم بعد از دو سال و اندی تازه می خواستم برم آرایشگاه فرنگی !!!  خلاصه تلفن کردن که استایلیتشون یه چیزیش شده باید بره و اگه اشکالی نداره یه وقت دیگه برم ! منم مثه همیشه گفتم باشه یه روز دیگه می آیم !

اصن قسمت نیس من برم موهم کوتاه کنم واله !

چن روزه همش اخبار زلزله رو مبینم توی فیس بوک دلم ریش ریش میشه بعد ما اینجا داریم به کوتاهی مو و اختتامیه المپیک فک  میکنیم یه عده جونشون رو از دس میدن زندگی چیزه کثیفیه و اصلنم فر نیست همیشه یه جاییش میلنگه یه جایش کمه ! بازی های المپیک نمونه کوچیکش قراره روحه ورزش مهم باشه ولی تنها چیزی که مهم نیست همین روحه یعنی هر کی یه جوری انگشت بهش نشون میده و میگه ای تو روحت و به فاک میده روح رو و فقط خودشون رو هلاک میکنن که یه دونه مدال بیارن حالا اهمیتی هم نداره به چه قیمتی چون همه شعارهای افتتاحیه کشکه و کسی را بهش کاری نیست !

خوب اینا چس ناله های روز دوشنبه است و اثرات مستی شب قبل باید باشه .

من و جی برا خاطر ویزای من شام بیرون نرفته بودیم (یه دو سه باری رفتیم غذا خوردیم ولی به نیت این نبوده پی عملن قبول نیس) و دیشب رفتیم waterfront  و پیتزا 16اینچی سفارش دادیم و نوشیدنی خوشمزه و کلی با هم حرف زدیم و هی الکی خندیدیم و بعدش هم اومدیم بالای روخودنه نزدیک خونه مون روی تپه دراز کشیدیم و هی آهنگ های قدیمی خاطره دار گوش دادیم و توی دل شب بلند داد زدیم و خندیدم ….! اینا ذخیره انرژی هست واسه ایران ….

در نهایت روزگار غریبی است نازنین*

همه جای دنیا دارن همو میکشن و انگاری جا برای هممون نیست که در کنار هم در آآشتی و دوستی محض به زندگی ادامه بدیم و دریغ نکنیم از هم عشق و محبتو ؟ انگاری همه چی حلاصه باید بشه به ماشین و پول و خونه و چیزایی که ضرورتی برای زندگیمون نداره و در عوضش خط بکشیم روی هر چی دوستی نابو پاکو کامله و یادمون بره که ای بابا میشه با یه لقمه نون هم زنده بود و نیازی نیست هر روز خدا یه چیزی از دنیا کم بشه واسه خاطر من یا تو !

قبلن به گیاهخواری اعتقاد نداشتم ولی چن وقته به شدت دارم بهش فک میکنم دلیلشم این نیست که کلاس بذارم توی جمع که آره من از نظر معنوی خیلی حالیمه آره من آدم کولی هستم و اینا نه بیشتر به خاطر حیووونایی که هر روز کشته میشن به خاطر آن فر بودن قتل عام حیووناست !

بعد از کتاب هانگر گیم (هرچن کتاب مبتذل بی مزه لوسی بود)  حس میکنم همگی توی بازی کثیفی خودمون رو گیر انداختیم و هر روز بیشتر توی بازی غرق میشیم بدون اینکه بدونیم سیستم کیه جز من و تو . این ما هستیم که بازی رو ساختیم و هر روز یه جور تله میذاریم. تله های مرگباری که آخر سر خودمون هم توش گیر می افتیم و بعد به سیستم به وجود آورنده اش فوش میدیم بیخبر که خودمون طراح بودیم !

اثرات زلزله است یا المپیک یا شاید آمدن ایران یا حتی کتاب بی مزه هانگر گیم ولی ترس عجیبی به جانم افتاده از تنهایی تک تکمان در گوشه گوشه دنیا !

Residence Permanent

استاندارد

از فوریه مدارک رو پست کرده بودیم و از همون روز تا همین دو هفته پیش کارمون شده بود چک کردن پت پستچی ! هر روز کلید که می انداختم رو در می گفتم پلیز پلیز اومده باش ( و این در حالی بود که می دونستم بسته نیاز به امضا داره و من باید باشم تا تحویل بدن) خلاصه که این ماجرا ادامه داشت تا همین دو هفته پیش وقتی واسه خودم توی تخت دراز کشیده بودم و داشتم قسمت دوم هانگر گیم رو می خوندم یهووو یکی در زد و من بدو بدو رفتم پایین و دیدم پت پستچی با لبخند بسته رو داد امضا رو گرفت و من بدو بدو رفتم آشپزخونه و با چاقوی نون بری پاکت رو باز کردم و بعدش دیدم پاسم برگشته با ویزای جدید …تا داااااا !

برنامه رفتن به ایران رو از قبل کنسل کرده بودیم یعنی قرار شد عید نوروز بریم ولی از ایران به جی تل کردن که حاله مامانش خوب نیست و خبر رو هم بددترین وضع ممکن بهش داده بودن جوری که وقتی شب من جی رو دیدم فهمیدم باید یه چیز مهمی باشه و وقتی پرسید موافقم که بریم ایران حرفی نزدم یعنی نمیشد حالش خرابتر از اون بود که بخوایی بگه نه !

یه خاطره هایی از بچگیش توی خواب و بیداری بین مستی و هوشیاری تعریف میکن که مو به تنه آدم راست میشه و بعد هی ایمان میآری که بابا و مامانت فرشته هستن نه آدم !

داشت تعریف میکرد چطوری باباش کتکش زده جوری نیس که قابل قبول باشه طرف آدم سالمی بوده (هرچند اعتقاد من اینه که الانم آدم بیماریه ) بگذریم مامان جی بیچاره سکته کرده و البته اولین بار نیست و اینجوری که به جی گفتن داره دچار فراموشی میشه و حالا جی تمام فکر و ذکرش اینه که بریم ایران و اینکه ….!

اما من خوشحال نیستم هیجان ندارم برای رفتن به ایران ترسیدم تمام شب خواب هانگر گیم رو می بینم و این منم که دارم می دوم و بابای اون دمبالمونه !! خنده داره بعده دو سال دوباره برگردی سر جای اول یعنی دوباره بترسی دوباره وحشتزده از خواب بپری و ببینی هنوزم اینجایی و جی هم آروم خوابیده کنارت ! انگاری تمومی نداره هی تکرار میشه و تکرار میشه و روزا هم تمرکز ندارم و همه ازم می پرسن چیزی شده حالم خوبه و من هیچیم نیست یعنی چیزی نیس که اونا درک کنن !

یه موضوع دیگه که فکره من رو مشغول کرده اینه که جی مرتب از موندن اونجا حرف میزنه (تعطیلات ما قرار بود سه هفته باشه) میگه میخواد صحبت کنه که اگه میشه بیشتر بمونیم ولی من نمی خوام برای من همون سه هفته الان کابوسه ! و الان تمام مدت به این فکر میکنم که اگه جی تغییر عقیده بده و بخواد بمونه چی ؟!! م

موضوع دیگه پاسپورت منه که باید جدید بشه و اگه بخوام ایران این کارو بکنم مساوی با تحویل دادن تمامی مدارکم و این هم شده یه غصه دیگه یه استرس بالاتر از حد توانه من یعنی شده حال دو ساله پیشم ! در کل حال این روزای من خیلی خرابه…داغونماااااا له له :)

دیر زمانی است …

استاندارد

چن وقته ننوشتم یا اگه نوشتم گفتم حس نوشتنم نیست ؟ نمی دونم ده باری گفتم حداقل به خودم.

یه وقتایی هست یه چیزی میگی ولی اون چیزی که میگی توی دلت نیس! نمونه بارزش همین عروسی دختر خاله گراممون، همه فک میکنن من الانه دارم دق میکنم که اونجا نیسم ولی اینجوریام نیس خب دلم میخواست باشم یه قری بدیم اون وسط مسط ها ولی حالا به دلایل زیادی ما نتوستیم بریم (یکیش اینکه پاسپورتم توی هوم آفیس مونده) ولی من کاملا اوکی هستم شاید اگه یادآوری نمیشد این چن روزه مرتب بهم یادم هم نمی موند که امروز عروسی دختر خاله است هر چند صمیمت ما ها خیلی زیاده ولی همون جوری که گفتم برود از دل هر آن که از دیده رود … خاسته یا ناخاسته من کنده شدم از آن دفتر مثه یه برگه کاغذ  حالا هر چن وقت اونا به دفتر یا کتاب خونوادگی که نگا میکنن با دیدن جای کنده شده کاغذ به خودشون یاآوری میکنن و یه اوهومی میگن و بعد زود ازش میگزرن ! البته بیشتر از این هم انتظاری نیست .

وقتی تصمیم میگیری که از اون نکبت سر تا سری بزنی بیرون و بیایی جای دیگه بساطتت رو بچینی یعنی پذیرش همه این نبودن ها و کلن دل تنگی برای من یه چیزی هست در حد چن دقیقه یا یه روز ….که البته امروز نه دلتنگم نه چیزه دیگه ای !

پیش بینی های اینجا اعلام کردن تا آخر تابستون هوا بارونیه !!! البته چیزه عجیبی هم نیست کم کم تابستون اینجا داره جای خودشو به زمستون میده و این در حالیه که گرمای هوا توی ایران کلافه کننده است.

همین یکشنبه که گذشت هوا به شدت باورنکردنی آفتابی بود و منم از جایی که باورم را به نور خورشید اینا از دست دادم واسه خودم رفته بودم ساحل و از اونجایی که فراموشکارم و یادم رفت کرم بزنم الانه پشت گردنم سوخته انگاری اتو گذاشته باشن با همون شدت یهنی آدم ایمان میاره که خورشید اینا هم واسه خودش خدایی آب زیاده که نمی تونه خودی نشون بده.

 

همین خبر خاصی نیست همه چیز آرومه و تقریبا زیادی آرومه و من تمام مدت منتظره یه خبری از طرف هوم آفیس کثافت گور به گوری هستم !

بگذریم….!